خانواده های با فرزندان سن مدرسه

مینا، دختر ۱۲ ساله، در کلاس هفتم ثبت نام کرد. والدینش به دلیل اینکه مشکلاتی در مدرسه داشت، او را به درمان آوردند. او در مدرسه ابتدایی عملکرد خوبی داشت و نمراتش عمدتاً در سطح بالا بودند. او پس از وارد شدن به مقطع بالاتر، عملکرد تحصیلی خوب خود را حفظ نکرده و نمراتش در ترم اول غالباً به سطوح پایین تر نزول کردند. او گلایه کرد که اکثر معلمانش را دوست ندارد. او بیشتر تکالیفش را انجام می داد، اما اغلب ((فراموش می کرد)) که آنها را تحویل دهد.  والدین هیچ مشکلی را در منزل گزارش نکردند. هر گاه از او خواسته می شد، بیشتر کارهایش را انجام می داد و از نواختن پیانو لذت می برد.

مینا دختر باهوشی بود که با صدایی ملایم و با فصاحت صحبت می کرد و احساس بدی در مورد عملکرد تحصیلی اش داشت. او مقصر اصلی را دو نفر از معلمانش می دانست که در مورد آنها می گفت ((من را دوست ندارند و کسل کننده هستند.)) او اغلب از جانب معلمان و محیط مدرسه احساس تهدید می کرد و رفتن به کلاس های مختلف و داشتن معلمان متعدد را موجب بی نظمی و آشفتگی می دانست. همچنین او در زمینه ی پیدا کردن دوستان جدید هم مشکل داشت و احساس می کرد که با دیگران سازگاری ندارد. پاسخ او به احساس استیصال در برابر محیط مدرسه جدید، کناره گیری بود. او دچار ترس از شکست شد، بنابراین تصمیم گرفت تکالیفش را تحویل ندهد. او هر چه بیشتر از کلاس هایش عقب می افتاد، بیشتر احساس شکست و بیهودگی می کرد.

والدین اظهار داشتند که در برابر مشکلات مینا در مدرسه ((نگران، سرخورده و درمانده)) هستند. پدر به دلیل شرایط کاری اش اغلب خارج از شهر بود و تماس کافی با مینا نداشت تا ((واقعاً مشکلات او را درک کند)). مادر در تلاش هایش برای کمک به مینا ناکام بود. او سعی کرده بود دختر را در تکالیفش کمک کند، اما کارشان به مشاجره می کشید. او احساس می کرد مینا علاقه ای به حرف زدن در مورد مدرسه ندارد و یا خود را کنار می کشد یا حالت تدافعی به خود می گیرد. مادر مینا با مشاور مدرسه تماس گرفته بود، اما احساس می کرد مشاور کمکی به آنها نکرده است. مشاور گفته بود که احتمالا مینا به معلم سرخانه نیاز دارد و این که نمرات او نشان می دهد که ((سرشار از توانایی است و می تواند به آسانی کارش را انجام دهد)).

درمانگر کار با خانواده را شروع کرد، هر چند حضور پدر به دلیل تعهدات کاری اش نامنظم بود. مینا و مادرش رابطه ی صمیمانه ای داشتند. آنها زمان زیادی را با هم سپری کرده و واقعاً از مصاحبت یکدیگر لذت می بردند. آنها علاقه مشترکی به موسیقی و ورزش داشتند و با یکدیگر بازی می کردند. مشکل اصلی آنها به مشکلات مینا در مدرسه و ناتوانی آنها در زمینه ی صحبت بدون مشاجره درباره ی مدرسه مربوط می شد. مینا با دشواری های قابل توجهی برای ایجاد انطباق های لازم جهت گذر از ثبات محیط مدرسه ابتدایی به برنامه ی پر نوسان دبیرستان مواجه بود. او از تغییرات مداوم کلاس هایش، فقدان توجه فردی، و تعداد زیاد دانش آموزان احساس ناامنی و استیصال می کرد. درمانگر در تلاش برای افزایش علاقه به مینا و فراهم ساختن میزانی از ساختار و ثبات برای او، با مشاور مدرسه تماس گرفت. مشاور گفت که مدرسه با ارائه گزارشات هفتگی در مورد پیشرفت مینا در کارهایش، همکاری خواهد کرد. همچنین مشاور  موافقت کرد که یک دانش آموز را به عنوان راهنما برای مینا تعیین کند. این راهنما یک دانش آموز کلاس هشتم می بود که می توانست مینا را در درس هایش کمک کند و او را برای انس گرفتن با مدرسه یاری دهد. مادر ترغیب شد که با معلمان مینا تماس بگیرند و تحویل تکالیف توسط مینا را از آنها جویا شود.

دغدغه های چرخه ی زندگی خانواده در این مرحله، از این لحاظ که منعکس کننده ی ضرورت انطباق با تغییر هستند، با دغدغه های مرحله ی قبلی شباهت دارند. تفاوتی که غالباً در این مرحله وجود دارد، گسترش تماس خانواده با سیستم های اجتماعی بزرگ تر است. چنانچه بچه ها پیش از این به صورت نیمه وقت به مهد کودک می رفتند، اکنون باید انتقال به مدارس تمام وقت صورت گیرد. چنانچه آنها در مراکز نگهداری تمام وقت بودند، اکنون با مدرسه ی و مشارکت در فعالیت های ورزشی پس از مدرسه و آخر هفته سر و کار دارند. علاوه بر این، در حال حاضر، ارزیابی کودک، مقایسه با همسالان را نیز در بر می گیرد. و توانایی یا ناتوانی او برای سازگاری اهمیت بیشتری پیدا می کنند. سیستم مدرسه پیوند نزدیکی با زندگی خانواده پیدا می کند. مشکلات یا موفقیت ها در مدرسه می توانند بر سیستم خانواده تاثیر بگذارند. در طول این مرحله و مرحله ی قبلی، مسایل رابطه ای با خانواده گسترده هم مورد مذاکره مجدد قرار می گیرند. نقش پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها، عمه ها و خاله ها، دایی ها و عموها و فرزندان آنها چه خواهد بود؟ مسائل حل و فصل نشده ی قبلی درون خانواده در این زمان دوباره زنده می شوند. به عنوان مثال، زمانی که در خانواده سابقه ی نوعی آزار وجود داشته است، نگرانی ها و دغدغه های مربوط به مرز گذاری مطرح می شوند. برای والدین ممکن است مسایل مطرح شده در درمان با تماس های فرزندانشان با بستگان ارتباط پیدا کند. گلندا به درمانگرش گفت که نمی داند با این معضل که مادرش از دختر ۸ ساله او دعوت کرده است شب آخر هفته را پیش او بگذراند، چه کند. گلندا قبلاً مورد آزار ناپدری اش_ که هنوز هم با مادرش زندگی می کرد_ قرار گرفته بود. او رابطه ی پیوسته ای با خانواده اش داشت، ،اما همیشه در مواقعی که ناپدری اش حضور داشت، مراقب دخترش بود. گلندا در جلسات گروه درمانی بر روی مسایل مربوط به گذشته اش کار کرده بود، اما دغدغه هایش را مستقیماً در خانواده مطرح نکرده بود. خانواده درمانگران اغلب در این مرحله با درخواست کمک به مراجعان برای گذر از دشواری های بین نسلی مواجه می شوند. در مورد بچه ها در این مرحله تمرکز بر شروع مدرسه، وارد شدن به دنیا، و ایجاد عزت نفس با مدیریت هوشمندانه تر محیط می باشد. احساس شکست یا موفقیت بر فعالیت های از قبیل بستن بند کفش یا یادگیری خواندن سایه افکنده است. شکل گیری ابتکار عمل در مقابل احساس گناه، و سخت کوشی در مقابل حقارت، مبنای بسیاری از دغدغه های روزمره ی کودک را تشکیل می دهد. روابط با همسالان، اهمیت بیشتر و بیشتری پیدا می کنند و مقایسه با دیگران؛ ((شیما می تواند در یک روز دو کتاب بخواند))، ((باران بهترین بازیکن والیبال مدرسه است))، بسیاری از تعاملات اجتماعی را تحت تاثیر خود دارند. وظیفه ی والدین، معلمان و درمانگر، یافتن مکان هایی است که کودک در آنها احساس توانایی و سطوحی از شایستگی را تجربه کند. چنانچه در مدرسه چنین اتفاقی نیافتد، والدین می توانند ورزش، هنر، موسیقی و روابط خارج از مدرسه را برای فراهم ساختن تجاربی که کودک را در ایجاد یک خود پنداره ی سالم یاری می دهند، مد نظر قرار دهند.

جای تعجب نیست که کلینیک های درمان را پر از کودکان ۵، ۶ یا ۷ ساله ای بیابیم که تجربه ی نخستین ماه مدرسه برای آنها باعث سرخوردگی یا ناکامی بوده است. این موقع، زمانی است که مشکلات مربوط به توجه، بیش فعالی، بی اعتنایی و یادگیری برای اشخاصی بیرون از خانواده آشکار می شوند. غالباً کودکان خردسال به دلیل توصیه ی معلمان و مشاوران مدرسه است که به درمان می آیند. در برخی از موارد، صرفاً پیشنهاد مقامات مدرسه، تنها محرکی است که والدینی آشفته برای تصمیم به جستجوی کمک به آن نیاز دارند. این نکته ی مهمی است که درمانگران تازه کار باید به یاد داشته باشند. زمانی که والدین، کودکان خردسالشان را به درمان می آورند، به خوبی با مشکلات رفتاری فرزندشان آشنایی دارند و احتمالاً ((تمامی شگردهایی را که در آستین داشته اند)) برای حل آنها آزموده اند. اصلا غیر معمول نیست که ما با والدینی مواجه شویم که وقتی به دفتر ما می آیند خود را خسته، مستأصل، عصبانی، سردرگم، گناه کار، و درگیر بسیاری حالات دیگر بدانند. اغلب این والدین به ستوه آمده از شما_یعنی درمانگر_ می خواهند که مشکل را برطرف کنید. با وجود این، ما با بازگشت به اصل راهنمای خود به یاد می آوریم که بدون مشارکت والدین به عنوان کمک درمانگر، شانس موفقیت ما بسیار اندک خواهد بود. بنابراین، نخستین وظیفه ی ما حمایت از والدین و الحاق با آنان، همدلی با وضعیت دشوار آنها و بهره گیری از مهارت های آنها با تاکید بر ضرورت اتخاذ یک رویکرد تیمی خواهد بود. خواه درمانی بر PMT متمرکز باشد یا با بازسازی پیوندهای والد_کودک و پرورش روابط صمیمانه ای که اغلب در شرایط پر استرس از دست می روند، ترکیب شده باشد، توانایی ما برای درگیر ساختن والدین و کار با آنها، اساس کار درمانی با این کودکان را تشکیل می دهد.

در همین حال، ما بر این باوریم که اگر بتوانیم به نحو خلاقانه ای کودکان این سطوح سنی را درگیر سازیم (آنها همراهان درمانی، منابع اطلاعات و مجراهای عاطفی خانواده هستند)، پیشرفت درمان بیشتر خواهد بود و والدین نیز بیش از پیش به درمان متعهد خواهند شد. احتمالاً آسان ترین راه برای درگیر ساختن کودکان این سنین، از طریق نقاشی و ایفای نقش خواهد بود. درمانگرانی که نمی توانند اتاق درمان را با تمرکز بر کودک فراهم کنند، می توانند یک تابلوی هنری بزرگ و ماژیک هایی را برای اهداف هنرمندانه در زیر کاناپه پنهان نمایند. یک سبد پر از عروسک، و اشیایی که به آنها لباس پوشانده اند، می تواند تعامل را در سطوح مختلفی در درون خانواده تسهیل کنند.

همانطور که در مورد کودکان خردسال تر هم صدق می کند لازم است که در جریان برخی تعاملات درمانی، فعالیت را جایگزین گفتگو کنیم.می توان جلسات را به بخش های تقسیم کرد که در برخی از آنها کودک از درمان ((معاف می شود)) و درمانگر مستقیماً با والدین صحبت می کند. درمانگر باید هر گونه اطلاعاتی را که شنیده شدن ناخواسته ی آنها توسط کودک نامناسب است، ویرایش نماید. سپس می توان کودک را در پایان جلسه برای خلاصه ای در مورد آنچه که خانواده باید در طول هفته برای ادامه پیشرفت انجام دهد، مجدداً درگیر ساخت. درمانگر می تواند از برچسب های عکس برگردان یا سایر اشیاء کوچک به منظور پاداش دادن به کودک برای مشارکت، استفاده کند تا وی را برای ادامه ی مشارکت در آینده تشویق نماید.

درمانگران باید علاوه بر کار با خود خانواده، توجه داشته باشند که برای پیشرفت موثر درمان مشارکت دادن کدام ((سیستم های بازیگر)) دیگر ضرورت دارد. به عنوان مثال، از آنجایی که در این مرحله درمان اغلب به دلیل دغدغه های مدرسه شروع می شود، تماس با معلم یا سایر اعضای کادر مدرسه می تواند کار در جلسه ی خانواده درمانی را تقویت کند. جمع آوری فعالانه اطلاعات از مدرسه، مرکز مراقبت از کودک یا سازمان های ورزشی یا مذهبی که خانواده با آنها سر و کار دارد، می تواند در شکل دادن مداخلات مناسب موثر باشد. اینکه آیا مشکل عنوان شده فقط در یک محیط اتفاق می افتد یا در محیط های مختلفی روی می دهد، درمانگر را در جهت دادن رویکرد خود در کار با خانواده کمک خواهد کرد.

مهدیه رادپور کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره خانواده

مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان

مطالب مرتبط

نتیجه‌ای پیدا نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
Call Now Button