شاد بودن
قبل از نوشتن این مقاله چند سوال مهم به ذهن مان میرسد با توجه به اینکه همه ی ما معنای شادی را می دانیم و شادی و خوشبختی را در زندگی مان تجربه کرده ایم.
آیا فقط باید شاد باشیم؟ از چه راههایی برای شاد ماندن استفاده کنیم؟ آیا می توانیم برای همیشه شاد باقی بمانیم؟ و….
شاد بودن کافی نیست!
سالها پیش شخصی را می شناختم که از آن دسته افرادی بود که همیشه شاد و هیجان زدهاند. همیشه لبخندی گشاده بر لب داشت و اولین کسی بود که بغلتان میکرد. همیشه از دیدنتان خوشحال میشد. بابت چیزهایی که اصلاً تعریفی نداشتند از شما تعریف و تمجید میکرد. او را ساسان مینامیم. ساسان از جمله افراد نادری بود که شور و اشتیاق بیپایان داشت و گاهی آزاردهنده میشد. با خودم میگفتم میشه فقط یکم…. از زندگی بدت بیاد ؟ در ضمن نه، مثل نوجوانهای افسرده دور چشمم را سیاه نکرده بودم. افسوس، هیچ وقت اتفاق نیفتاد و از داشتن آن افکار احساس عذاب وجدان میکردم. با خودم گفتم شاید حسودی میکنم یا بدتر، آدم بدی هستم.
اما هیچ وقت طولانی مدت این حس را نداشتم که آدم بدیم. چون ساسان آنقدر شاد و سرگرم کننده بود، روحیه اش به ناچار شما را هم سرحال میآورد. همیشه میخواست احوال تان را جویا شود. همیشه مشوق بود. همیشه برایتان خوشحال بود و به شما افتخار میکرد، حتی وقتی خودتان شاد نبودید و به خودتان افتخار نمیکردید.
در نهایت به این نتیجه رسیدم که ساسان یکی از افرادی است که زندگی را کشف کرده است. از جمله افرادی که از اتفاقات دردناک زندگی مصون مانده، کسی که از لابهلای سختیها گذشته است ، کسی که خوشبخت است و قدر خوشبختی اش را میداند و هر روزش را صرف این میکند که دیگران را به اندازه خودش شاد کند. سپس روزی او را در حالی دیدم که پشت دستشویی کوکائین میکشید.
این چه کاری است ؟
او قرار بود کسی باشد که زندگی را کشف کرده است! او قرار بود کسی باشد که در برابر چنین ضعفهایی مصون باشد! لعنت به تو مرد، تو شخص برگزیده بودی.
معلوم شد اوضاع ساسان خیلی خراب بود. خانواده درستی نداشت. زندگی شخصی اش افتضاح بود. مثبت نگری بی پایان و مصرف تفریحی کوکائین تنها چیزی بودند که او را سرپا نگه میداشتند ، مثل تکههای کهنه نوارچسب و بند کفش.
چیزی که طول کشید تا به آن پی ببرم اما خیلی شگفت زدهام کرد این بود: ساسان در احساسات افتضاح بود. میدانم شاید احمقانه به نظر برسد. در ظاهر او چیزی بود که خواسته همه ماست: کاملاً شاد، عاشق و بخشنده، همیشه مثبت اندیش و مشوق و بدون لحظهای حال بد. اما حقیقت این بود: او در مواجهه با احساساتش مشکل داشت و به همین خاطر رنج میکشید.
احساسات چه می کنند؟
احساسات حاصل مقایسه محیط اطراف با انتظارات تان در ذهن هستند. دقیقاً مثل زمانی که بیرون قدم میزنید و احساس سرما یا گرما میکنید (در هوای آزاد قدم میزنید و پوستتان دمای هوا را در مقایسه با دمای بدنتان میسنجد و بعد پیامی به مغز تان ارسال میکند که «هوا سرد است» یا«هوا گرم است») احساساتتان هم در مقابل پدیدههای پیچیده روانشناختی عملکرد مشابهی دارند.
بیرون میروید، بدنتان پیامی به مغز تان میفرستد: «هوا سرد است.» بر میگردید داخل و کت تان را برمیدارید. احساسات به گونهای طراحی شدهاند که برای رفع تضادهای موجود در محیط اطراف و انتظاراتمان، در ما برای انجام کاری انگیزهای قوی ایجاد کنند. حال این کار میتواند تغییر محیط اطراف یا انتظارات مان باشد.
برای مثال با همکارتان صحبت میکنید و متوجه میشوید آن همکار عجوزتان (صرفا برای خنده 😅) ایده فوق العاده شما را به نام خودش مطرح کرده و بابت آن اضافه حقوق گرفته است. احتمالاً احساساتی چون عصبانیت، حسادت و خیانت را از بین دیگر احساسات تجربه میکنید.
احتمالاً کارهایی انجام میدهید تا آن همکار عجوزه یا رئیستان متوجه شوند که چه فکری میکنید. کاری میکنید که حساب کار دستشان بیاید، چون این بیعدالتی قابل تحمل نیست. این درد و خشمی که حس میکنید باعث میشود دیدتان را به محل کار و شغلتان تغییر دهید.
همچنین احتمالاً این احساسات باعث میشوند بعد از آن هوشیارتر باشید ، چون نمیخواهید دوباره این احساس را داشته باشید. پس حواستان را جمع میکنید که بعد از آن کارهایی را که انجام میدهید به چشم بیاید. احتمالاً برایتان تجربه دردناکی بوده است ، اما این احساسات بودند که شما را به مقابله با موقعیت پیش آمده وادار کردند و در آینده نیز دوباره به کمکتان خواهند آمد. این همان چیزی است که که باعث میشود احساسات چنین قدرتمند و مفید باشند و تا زمانی که برای اقدامی مناسب و مقابله با مسائل پیش آمده ایجاد انگیزه میکنند ، اهمیتی ندارد باعث شوند حس خوب یا بدی داشته باشیم.
اما مسئله اینجاست که اگر احساساتمان به خوبی با موقعیتی که دچار آن شدهایم وفق داده نشوند ، در این صورت نمیتواند در اتفاقات ناخوشایند زندگی کمک حالمان باشند.
اگر در زمانی که باید بترسیم کسل باشیم یا در زمانی که باید از خشم طغیان کنیم ، در عوض مشعوف باشیم ، چطور احساسات میتوانند به ما کمک کنند که با زندگی کنار بیاییم ، چه برسد به اینکه جان سالم در ببریم ؟
این ایراد سیاست «هرچه پیش آید خوش آید» در زندگی است. همین باعث شد سرانجام ساسان آنقدر افتضاح باشد. به جای به کارگیری احساسات درست در موقعیتهای مناسب، فقط سعی داشت برای همه چیز ظاهرسازی کند.
اگر بتوانیم تعادل را در زندگی مان حفظ کنیم و از آسیب های پیش رو جلوگیری کنیم و از طرفی راههای مناسبی برای ایجاد احساس شادی و خوشبختی فرا بگیریم تا بتوانیم از روزهای پیش روی زندگی مان استفاده کنیم و لذت ببریم.
امید سخاوت روانشناس سلامت
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان