این چیست که وقتی شما کسی را برای اولین بار ملاقات میکنید، تکان تان میدهد؟ اگر این عشق نیست، پس چیست؟
– هوس در نگاه اول: شما جاذبه جنسی خاصی نسبت به فردی از جنس مخالف در خود احساس میکنید و سپس بسیار بیشتر از آن چیزی که عملاً وجود دارد، دچار عواطف و احساسات میشوید شما نه به این دلیل که عاشق شدهاید، بلکه به این دلیل که تحریک شدهاید مدام به او فکر میکنید. جاذبه جنسی شدید به خصوص با کسی که با تصویر ذهنی شما از همسر مطلوب مطابقت دارد، به سادگی با عشق اشتباه گرفته میشود. خصوصا اگر شما به دنبال یک اوج احساسی لحظهای باشید ، اما این اوج احساسی یا «هوس در نگاه اول» غالباً به دنبال شکست رابطه، یک «حضیض احساسی» یا سرخوردگی را خود به همراه خواهد آورد.
– شیفتگی با تصویر آن ها: بعضی اوقات، وقتی به کسی علاقمند میشوید، عاشق او نیستید، بلکه عاشق تصویر او هستید: «چه قیافه ای دارد»؛ «چه کاره است»؛ «چقدر پول دارد»؛ «چه ماشینی سوار می شود»؛ «چه کارهایی در زندگی انجام داده است». شما از تمامی این چیزها در سرتان رویایی میسازید و ماهیت فرد را نادیده میگیرید: «خواستگار من دکتر است!» «نامزدم هیکلی فوق العاده دارد».
گذشته از این آیا ممکن است کسی را ملاقات کنید و در همان لحظه احساس کنید که او همسر مطلوب شماست و اشتباه نکرده باشید؟ زوجهایی وجود دارند که ۳۰ سال با هم زندگی کردند و میگویند که در همان ملاقات اول، میدانستند که همسر مطلوب خود را یافتهاند. آیا این همان «عشق در نگاه اول» نبوده است؟ دوست دارم این موضوع را اینطور تلقی کنم که آنها جاذبهای قوی و ارتباطی روحی را تجربه کردهاند که سپس آن را به رابطهای قوی و موفق بدل ساختهاند. آنان در نگاه اول وجود چیزی را در یکدیگر تشخیص دادهاند، اما عشق حقیقی میان آن دو، میبایست در طول سالیان شکل گرفته باشد.
برای دلباختگی یک لحظه کافیست، اما عشق حقیقی به وقت نیاز دارد. تصور کنید که در یک شب سرد، در کلبهای نشستهاید. میخواهید آتش روشن کنید تا خود را گرم کنید. برای این کار میان روزنامه و هیزم، حق انتخاب دارید. اگر درباره این کار تجربه کافی داشته باشید، پاسخ این سوال را میدانید : روزنامه سریعتر میتواند شعله بزرگی درست کند، اما سریعتر هم خاموش میشود. هیزم ممکن است به مدت زمان طولانیتری نیاز داشته باشد تا شعله ور شود، اما به آرامی و یکنواخت میسوزد.
من بسیاری از مردم را دیدهام که به اشتباه در ابتدای روابط به دنبال همان شعله ناگهانی هستند، به جای آنکه به دنبال همسری باشند که بتوانند با او رابطهای پردوام و محکم را بسازند، از جمله خودم. نمیگویم که شما نمیتوانید هر دو را داشته باشید، همانطور که میتوان هم روزنامه و هم هیزم را برای درست کردن آتش، استفاده کرد. اما اگر متوجه شدهاید که مدام کسانی را انتخاب میکنید که برای شما نامناسب اند شاید بهتر باشد به دنبال«آقا یا خانم هیزم» بروید و از«خانم یا آقای باروت» بر حذر باشید.
اولین تاثیری که کسی بر ما میگذارد کافی نیست تعیین کند آیا او میتواند همسری سالم و مهربان باشد. شما به تاثیرات دوم، سوم، چهارم و پنجم نیز نیاز دارید. شما به وقت احتیاج دارید تا علاوهبر ظاهر فرد، ماهیت و شخصیت او و همچنین هویت او را نیز کشف کنید. باید به یاد داشته باشید که عاشق شدن ساده است، اما ایجاد یک رابطه سالم، مستلزم کار سخت است.
گاهی اوقات با شتاب در حال شنا در یک رودخانه خشک هستی و میخواهی هرچه سریعتر، به عشق برسی و رابطه برقرار کنی و از تنهایی نجات پیدا کنی، چون به شدت از تنهایی میترسی و در برابر تنهایی، احساس درماندگی و ناتوانی میکنی. نیاز شدیدی بصورت یک عطش روانی برای ایجاد یک رابطه در خود احساس میکنید، ولی غافل از آنکه این نیاز، سرابی بیش نیست و اصل اساسی و مهم در این است که بتوانی با شجاعت تمام تنهایی را بپذیری و فردیت خودت را قبول کنی و به خودت ثابت کنی که حتی تنها و بدون رابطه هم میشود شاد و خوشحال بود. تمام تکامل و استقلال، در این جدایی و رویارویی شجاعانه با تنهایی نهفته است. همانند کودکی که مادر با بیرحمی تمام، بند نافش را در هنگام تولد میبرد، ما هم باید این بند ناف روانی ” نیاز به بودن دیگری ” را از وجودمان پاره کنیم. پس آن است که اگر با کسی هستیم از روی نیاز نیست، بلکه از روی اشتیاق است و این زمانیست که توانایی عشق ورزیدن سالم را پیدا میکنیم.
از یک جایی به بعد یاد میگیری که دیگر خودت را درگیرِ دوستت دارم های بی سرو ته هیچ آدمی نکنی، دوستت دارم هایی که مثل تکیه کلام دائماً وردِ زبان اند و مخاطب هایش هر روز عوض میشوند. از یک جایی به بعد می فهمی فکر کردن به آدمی که خودش هم تکلیفش را با دلِ امروز عاشق و فردا فارغش نمیداند حماقت است. اینکه تو هنوز درگیر عشق بی سرانجام ت باشی و او غرقِ خوشیها و سرگرم آدمهای رنگ و وارنگ اطرافش وفاداری نیست خیانت به خودت است. فکر کردن به آدمی که هیچ وقت ماندن را یاد نگرفت و عشق را نفهمید اشتباهِ محض است. بالاخره به خودت میآیی و میفهمی میتوانی با هر کسی خوشبخت بشوی به جز همین آدمی که یک روز فکر میکردی بودنش کنار تو خوشبختیِ محض است!
و در نهایت می خواهم این نوشته یا با متنی که در کتابی خواندهام به اتمام برسانم:
و فاصلهای ست ابدی میان عشق و دوست داشتن که برای پیمودن این فاصله یا باید پرید یا باید فرو چکید. من هر دو را تجربه کردم؛ عشق را اگر نتوانی به سمت دوست داشتن هدایت کنی، تجربهای دردناک خواهد شد! خوبی دوست داشتن در این است که خراب نمیکند، دِفُرمه نمیکند، اسیر نمیکند، اما عشق چیز دیگری است، هیچکس انتهایش را نمیداند و شاید همین جذابیت عشق است..
امید سخاوت کارشناس مشاوره و راهنمایی
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان