همسر من یکی از زن های است که وقت زیادی را جلوی آینه صرف می کند. او عاشق این است که ظاهر فوق العاده ای داشته باشد، و البته من هم عاشق این هستم که او ظاهر فوق العاده ای داشته باشد. شب هایی که قرار است جایی برویم، او پس از یک ساعت آرایش و رسیدن به مو و لباس و کارهای زنانه ی دیگر از حمام بیرون می آید و از من می پرسد که ظاهرش چطور است. اغلب خیلی زیبا می شود. اما هر از گاهی ظاهرش بد می شود. ممکن است سعی کرده باشد چیز جدیدی روی مویش امتحان کند یا تصمیم گرفته باشد یک جفت چکمه بپوشد که یک طراح مد پر زرق و برق از میلان تصور کرده خیلی آوانگارد است. یا به هر دلیلی خوب از آب در نیامده است. وقتی این را به او می گویم، عصبانی می شود. در حالی که دوباره وارد کمد یا حمام می شود تا همه چیز را از اول انجام دهد و ما را سی دقیقه به تاخیر بیندازد، یک مشت بد و بیراه از زبانش جاری می کند و گاهی اوقات حتی بعضی از آنها را به سمت من نشانه می رود. مردها عمدتاً در این موقعیت دروغ می گویند تا شریک شان را خوشحال کنند؛ اما من نه. چرا؟ چون صداقت در رابطه برای من بسیار مهمتر از داشتن احساس خوب دائمی است. آخرین کسی که مجبور شوم جلویش خودم را سانسور کنم، زنی است که عاشقش هستم.
وقتی اولویت مان این است که همیشه خودمان را خوشحال کنیم یا اینکه همیشه شریک مان را خوشحال کنیم، در آن صورت هیچ یک در نهایت خوشحال نمی شویم و روابط مان بدون اینکه خودمان بفهمیم، از هم می پاشد. بدون تضاد، هیچ اعتمادی وجود نخواهد داشت. تضاد وجود دارد تا به ما نشان دهد که چه کسی بی قید و شرط در کنارشان است و چه کسی فقط برای منافعش با ماست. هیچ کس به یک بله گو اعتماد نمی کند. اگر پاندای مایوس کننده این جا می بود، به ما می گفت که وجود درد، در روابط مان، ضروری است تا اعتماد مان را به یکدیگر محکم کند و صمیمیت بیشتری ایجاد کند. برای اینکه رابطه ای سالم باشد، هر دو نفر باید مایل و قادر به گفتن نه شنیدن نه باشند. بدون این نفی، بدون آن عدم پذیرش گاه به گاه، مرزبندی ها فرو می ریزد و مشکلات و ارزش های یک نفر، بر مشکلات و ارزش های دیگری غلبه می یابد. پس تضاد نه تنها عادی است، بلکه برای حفظ رابطه ای سالم، کاملاً ضروری است. اگر دو نفر که به هم نزدیک هستند، قادر نباشند که درباره ی اختلاف های شان آزاد و روشن بحث کنند، در این صورت رابطه ی آنها بر اساس آلت دست قرار دادن و وانمود کردن ساخته می شود و به مرور مسموم می شود.
اعتماد مهمترین عنصر در هر رابطه ای است؛ صرفاً به این دلیل که بدون اعتماد، رابطه در واقع هیچ مفهومی ندارد. ممکن است فردی به شما بگوید که عاشق تان است، می خواهد با شما باشد، و حاضر است به خاطر شما از همه چیز بگذرد؛ اما اگر به او اعتماد نداشته باشید، هیچ سودی از این جملات نخواهید برد. هیچ عشقی احساس نخواهید کرد؛ مگر اینکه اعتماد داشته باشید که عشق ابراز شده به شما، هیچ قید و شرط خاصی یا بار سنگینی همراه با خود ندارد. به این خاطر است که خیانت کردن بسیار ویرانگر است. مسئله رابطه نیست؛ مسئله، اعتمادی است که از بین رفته است. بدون اعتماد، امکان ندارد رابطه ای تداوم یابد. پس یا باید اعتماد را دوباره بسازید یا اینکه خداحافظی کنید. بیشتر کسانی که خیانت شأن فاش می شود، عذر خواهی می کنند و با جمله ی ((دیگه هیچ اتفاقی نمی افته)) آن را ماست مالی می کنند و تمام؛ انگار که کاملاً اتفاقی وارد سوراخ های متعددی شده اند. بسیاری از خیانت دیدگان، این پاسخ را همین طوری قبول می کنند و ارزش ها و دغدغه های شریک شان را مورد سوال قرار نمی دهند؛ آنها از خود نمی پرسند که آیا آن ارزش ها و دغدغه ها، شریک شان را به شخص خوبی برای بودن در کنارشان تبدیل می کند یا خیر. آنها آن قدر نگران حفظ رابطه شأن هستند که نمی توانند تشخیص دهند که رابطه شأن به یک سیاه چاله تبدیل شده است که دارد عزت نفس شان را در خود فرو می برد. اگر مردم خیانت کنند، به این خاطر است که چیزی غیر از رابطه شان برای شأن مهم تر است. شاید تسلط بر دیگران باشد. شاید تصدیق شدن از طریق رابطه ی جنسی باشد. شاید تسلیم شدن در برابر هوس های شأن باشد. هر چه باشد، واضح است که ارزش های شخص خیانت کار به گونه ای تعریف نشده است که از رابطه ای سالم پشتیبانی کند. اگر شخص خیانت کار به این اقرار نکند، اگر همان پاسخ قدیمی ((نمی دونن با خودم چه فکری کرده بودم؛ فشار زیادی روم بود و مست بودم و اون پیشم بود)) و…. را تکرار کند، در این صورت او از خودآگاهی جدی لازم برای حل مشکلات و روابط عاشقانه برخوردار نیست. آن چه باید اتفاق بیفتد، این است که خیانت کننده ها باید شروع به برداشتن لایه های پیاز خودآگاهی شأن بکنند و متوجه شوند که چه ارزش های بهم ریخته ای باعث شده است که آنها اعتماد موجود در رابطه شأن را بشکنند، و این که آیا هنوز برای رابطه ارزش قائل هستند؟ آنها باید بتوانند بگویند که ((اصلا میدونی چیه ؟ من خودخواهم. به خودم بیش تر از رابطه مون اهمیت میدم؛ راستش رو بخوای، در واقع اصلاً برای این رابطه هیچ احترامی قائل نیستم.)) اگر خیانت کننده ها نتوانند که ارزش های مزخرف شأن را بر زبان بیاورند، و نشان دهند که آن ارزش ها را کنار گذاشته اند، هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنید که می توان به آنها اعتماد کرد. اگر نتوانید به آنها اعتماد کنید، رابطه تان بهتر نخواهد شد و تغییری نخواهد کرد.
راه دیگر بازیابی اعتماد از دست رفته این است: سابقه ی پاک. اگر کسی اعتماد شما را بشکند، کلمات قشنگ هستند؛ اما باید یک سابقه ی پایدار از بهبود رفتار ببینید. تنها آن وقت است که می توانید کم کم اعتماد کنید که ارزش های فرد خیانت کار اکنون سر جای خود قرار گرفته اند و آن شخص واقعاً می تواند تغییر کند. متاسفانه ساختن سابقه ای پاک برای اعتماد نیاز به زمان دارد؛ قطعاً بسیار طولانی تر از زمانی که برای شکستن اعتماد لازم بود. در حین این بازه ی اعتماد سازی، احتمالاً اوضاع خیلی بدی خواهید داشت. پس هر دو نفر باید بدانند چه می کنند. وقتی اعتماد از بین می رود، تنها در صورتی بازسازی می شود که دو اتفاق رخ دهد: اقرار کند و آنها را بپذیرد؛ دو فرد اعتماد شکن در طی زمان تغییر جدی کرده باشد. بدون اولین گام، نباید هیچ اقدامی برای مصالحه صورت گیرد.
اعتماد هم چون ظرف چینی است. اگر یک بار آن را بشکنید، با مقداری دقت و توجه می توانید آن را دوباره به هم بچسبانید؛ اما اگر آن را دوباره بشکنید، به قطعات بیشتری تقسیم می شود و به هم چسباندن آن بسیار بیش تر طول می کشد. اگر دفعات بیشتری آن را بشکنید، بالاخره به جایی خواهید رسید که بازسازی غیر ممکن خواهد بود. قطعات شکسته و خاک دیگر به هم نخواهند چسبید.
مهدیه رادپور کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره خانواده
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان