یا به عبارتی چگونه شاگرد بهتری شویم؟
همگی از این احساس متنفرید که سه هفته را صرف خواندن یک کتاب کنید و یک ماه بعد، شخصی از آن کتاب چیزی بپرسد و نتوانید حتی یک کلمه از خوانده هایتان را به یاد آورید. این نه تنها باعث میشود احساس حماقت کنید، بلکه باعث میشود پیش خودتان فکر کنید آخر چرا چند ده ساعت وقت خود را صرف خواندن مشتی کلمه کردید که آخر هم در ذهن تان نمانده است.
راههای بهتر و بدتری برای یادگیری وجود دارد. جالب اینکه، با وجود تمام چرندیاتی که در مدرسه در زمینه آموختنی ها وجود دارد، در مورد نحوه یادگیری موثر بحث نمی شود. وقتی میگوییم یادگیری موثر، منظورم این است که نه تنها علم بیندوزیم، بلکه بتوانیم آن علم را در نقطه ای از آینده، به طور موثری به کار بگیریم. طبق این تعریف، بیشتر کاری که در مدرسه کردهاید یادگیری نبوده؛ تمریناتی موقت برای حفظ کردن بوده است. طبق این تعریف، بیشتر سمینارها و دورهها و کتابها و کنفرانسهای که مردم برایش هزینه میکنند، نیز یادگیری نیست. تا وقتی چیزی هر چند به نحوی جزئی و ساده درون تان تغییری ایجاد نکرده باشد، یادگیری محسوب نمی شود.
۱. یادگیری ریشه در ارتباط دارد.
از سال گذشته که کتابم منتشر شد برایش حدود ۵۰۰ کار تبلیغاتی انجام دادهام؛ اما یکی از کارهای مورد علاقهام شرکت در این باشگاه آنلاین کتاب به نام منتور باکس بود منتور باکس مثل بیشتر باشگاههای کتاب هر ماه چند کتاب برایتان ارسال میکند و شما باید آنها را بخوانید. جالب در مورد منتور باکس این است که آنها نه تنها برایتان کتاب میفرستند، بلکه مطالبی مرتبط با کتابها به علاوه مصاحبههایی با نویسندگان نیز برایتان میفرستند. مطالب آنها برخلاف مدرسه که از شما می خواهند برای حفظ کردن اطلاعات کتاب، آنها را تکرار کنید، به این منظور طراحی شدهاند که شما را وادار به اعمال درسها بر جوانب مختلف زندگی تان کنند؛ زیرا حافظه بر اساس ارتباط کار میکند.
ما ذاتا مخلوقات خودخواهی هستیم و فقط چیزی را به یاد میآوریم که مغزمان آن را برای زندگی خودمان مهم دانسته است. می توانید مهمترین چیزهای دنیا را یاد بگیرید؛ اما اگر راهی برای مرتبط سازی آن به خود و آسایش تان پیدا نکنید، مغزتان به راحتی آن را فراموش خواهد کرد اگر میخواهید اطلاعات را به خاطر بسپارید باید ثانیهای مکث کنید و از خودتان بپرسید: این چگونه به من مربوط میشود؟ یا اینکه: چطور میتوانم این را در زندگیم به کار گیرم؟! اصولاً باید بیشتر بر آن تمرکز کنید. اگر تمایلی به تمرکز بر آن یا فکر کردن به زندگیتان به روشی انتقادی ندارید، اکثر اطلاعاتی که دریافت میکنید از بین خواهند رفت.
منتور باکس ابزاری عالیست؛ اما میتوانید این کار را خودتان وقتی در منزل مشغول خواندن هستید هم انجام بدهید. میتوانید بروید بیرون و یک دفترچه یادداشت بخرید یا در رایانهتان پوشهای به این کار اختصاص دهید و هر وقت به چیز جالبی در کتابی برخوردید، کاربرد یا ارتباط آن را با چیزی در زندگیتان یادداشت کنید: چگونه میتوانید از آن مفهوم استفاده کنید یا چگونه چیزی در گذشتهتان را شرح میدهد یا چگونه میتواند در مشکلات به شما کمک کند و…..
اصولاً شما باید با هدفی مشخص، به هر مطلبی که مطالعه میکنید، در ذهنتان نزدیک شوید. خواندن کتاب فقط این نیست که بگویید آن را خواندهام مثل این است که با کسی قرار بگذارید فقط برای اینکه بگویید من قرار گذاشتهام! پوچ و بیفایده است و به زودی هرچه بوده فراموش میشود. با هدفی مشخص از چیزی که میخواهید به دستش بیاورید، به سمت خواندن مطالب بروید و سپس قدمهای بعدی ذهنی را برای اطمینان خاطر از وقوع آن بردارید.
۲. حافظه با پیوند سازی کار میکند ، نه با یادآوری کورکورانه
همه ی ما، تجربه تماشای چیزی را داشتهایم. منتها اغلب وقتی دو، سه روز بعد سعی میکنیم در موردش فکر کنیم، یادمان نمیآید محتوایش چه بوده است. دلیلش این است که یادآوری کورکورانه اطلاعات به طور غیر منتظره اصلاً به درد نمیخورد و روشی موثر برای کارکرد مغزمان نیست. حافظه ما به واسطه پیوند سازی کار میکند؛ مثلاً سالها پیش مستندی در مورد تیم هاکی شوروی دیدم. یکی از آن چیزهایی بود که نه تنها محتوایش را فراموش کردم بلکه فراموش کردم که اصلاً آن را دیده ام! سپس دو ماه پیش با شخصی صحبت میکردم که داشت در مورد کار گروهی کتابی مینوشت. او چیزی در مورد هاکی گفت و من بلافاصله مستند را به خاطر آوردم. شروع کردم به توصیف برای آن شخص و ناگهان جرقههایی از صحنهها و مصاحبههای مختلف به حافظه هوشیاریم برگشت. اطلاعات همیشه در سرم بودند، فقط به این دلیل در دسترس نبودند که با هیچ یک از چیزهایی که در موردشان بحث میکردم پیوند و ارتباطی نداشتند.
با وجود این، برایتان مفید است که بدانید حافظتان به طریقی که توضیح داده شد کار میکند. چرا ؟ چون میتوانید در چیزی که انتخاب میکنید به یاد بیاورید یا نیاورید، منطقی تر عمل کنید.
در این دوره و زمانه، که میتوانیم همه چیز را در گوگل و ویکی پدیا جستجو کنیم، گاهی به یاد آوردن نکته اصلی یا قاعده کلی نهفته در یک کتاب یا مقاله خود به اندازه کافی مفید است نمیتوانم مطالعات یا آمار مربوط به فرصتهای شغلی مردان یا تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه را به شما بگویم اما این را میدانم که رو به کاهش هستند. همچنین به یاد دارم که مقاله معروفی در آتلانتیک وجود دارد که همه مطالب مرتبس را به راحتی میتوانم در آن پیدا کنم. یادم می آید نکته اصلی این بود که فناوری های جدید اقتصادی را خلق می کنند که در آن، مهارت مردان دیگر به اندازه مهارت زنان بدرد نمی خورد، دیگر بیشتر از این چیزی نمیتوانم در مورد آن مقاله به خاطر آورده و به شما بگوییم، اما خوب میدانم که چطور آن را پیدایش کنم، بیرونش بکشم، و به هریک از حقایقی که میخواهم برسم و پیش بروم.
۳. خواندن حتما نباید خطی باشد.
اشتباه دیگری که بسیاری از افراد مرتکب می شوند این است که فکر می کنند باید همه چیز را خط به خط و یکی پس از دیگری بخوانند. این نه تنها حقیقت ندارد، بلکه اغلب تضییع وقت و انرژی است.
میتوانید اگر دارید کتابی غیرداستانی می خوانید و قبلا از پایان پاراگراف نکته اصلی پاراگراف را متوجه شده اید، پس به پاراگراف بعدی بروید. اگر دارید تحقیق یا داستانی را می خوانید که قبلا در موردش شنیده اید، از آن صرف نظر کنید مگر بخواهید دانسته های خودتان را تقویت کنید، اگر کتابی جذاب نیست و تنها یک فصل به ظاهر دلنشین دارد، فقط آن را می توانید بخوانید و بقیه اش را کنار بگذارید.
وقتی کتابی می خرید، کلمات را نمی خرید، بلکه ایده های به درد بخور را می خرید. وظیفه نویسنده صرفا انتقال آن ایده ها به موثر ترین نحو ممکن است. اگر نویسنده وظیفه اش را به خوبی انجام نداد، خودتان آن را به عهده بگیرید و طبق آن عمل کنید هدف یک کتاب یا مقاله یا ویدئو یا پادکست درک اطلاعات مرتبط و مهم برای شماست، نه این که آن را تمام کنید یا یکایک کلماتش را بفهمید. مهم اصل یا ایده ی کلیدی است و مابقی اش صرفاً ابزاری است تا آن اصل یا ایده به حداکثر افراد ممکن منتقل شود. وقتی آن اصل یا ایده را دریافتید هیچ دلیلی وجود ندارد خود را ملزم بدانید یک جا بنشینید و مابقی را بخوانید مگر به دلخواه خودتان.
۴. تفکر نقادانه و پرسیدن سؤال مناسب
هر چیزی که می خوانید، باید درباره اش پرسش کنید. باید تعصبات نویسنده را به پرسش بکشید: آیا اطلاعات را به درستی تفسیر می کند یا چیزی را نادیده می گیرد؟ یکی از چیزهایی که دارم خودم را وادار به انجامش می کنم به خصوص وقتی چیزی می خوانم که با آن موافقم، پرسیدن این است چطور ممکن است این به طور بالقوه اشتباه باشد؟ تعجب خواهید کرد که چه جواب های بسیاری می توانید برای آن پیدا کنید. سؤالات مفید دیگری که باید پس از خواندن هر چیزی بپرسید، شامل موارد زیر است :
• نویسنده از نوشتن این موضوع چه سودی می برد؟
• آیا چیزی مربوط به زندگی و شادی من است؟ آیا ارزش به یادآوردن دارد؟
•اصل اساسی در این جا چیست؟ چگونه میتوان آن را بر دیگر جوانب زندگی اعمال کرد؟
حقیقت این است که چیزهایی که ما در آنها حتم داریم خیلی کم اند. بیش تر مدل ها و تئوری ها از حمایت تجربی کمی برخوردارند و خارج از علوم دقیق، بخش اعظمی از تحقیقات دانشگاهی منتشر شده در بهترین حالت سست و بی دوام است و در بدترین حالت شدیداً اشتباه و گمراه کننده. همه چیز را باید با چاشنی تردید بپذیرید، چرا؟ به این دلیل ساده که همه چیز عمدتاً غیر قطعی است و این توانایی گذر مؤثر از میان عدم قطعیت هاست کـه عـمــق علم و درک شما را مشخص کند نه توانایی ساده ی حفظ کردن مشتی حقایق و اعداد.
بنابراین برای اینکه یادگیری بهتر، موثرتر و عمیق تری داشته باشید و از مطالعات خود در موقعیت های متفاوت بتوانید استفاده کنید و دیدگاههای متفاوت را مورد بررسی قرار دهید به نکات مطرح شده دقت بیشتری داشته باشید. تفکر نقادانه و پرسیدن سوالهای به موقع خواننده را به فکر فرو میبرد و از منظرهای متفاوتی به موضوع نگاه میکند و دیدگاهها را مقایسه میکند و این گونه است که مطالعات ما میتواند نتیجه بخش تر باشد.
کتاب عشق کافی نیست| نوشته مارک منسن
علی یزدی کارشناس ارشد مشاوره خانواده
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان