این جاست که در اکثر مقاله ها میگویند: ” هی خودت را با دیگران مقایسه نکن شاد باش.” سپس دور هم می نشینیم و می گوییم که عجب درس زندگی عبرت آموزی است و بعد میرویم سراغ عکس های بامزه ی در فضای مجازی؛ اما این توصیه کاملا پیش پا افتاده و بیهوده است جمله ی “خودت را با دیگران مقایسه نکن” از لحاظ بیهودگی در ردیف جملاتی مثل “فقط خودت باش و با اعتماد به نفس عمل کن” قرار دارد. همه ی ما به عنوان انسان به مقایسه گره خورده ایم مقایسه وجهی ناگزیر از هستی ماست. دائماً در تلاش هستیم که وضعیت مان را نسبت به اطرافیانمان بسنجیم!
ماشین او از من بهتر است. آن دختر از من بلندتر است؛ اما من خوشگل ترم در عجبم که باب چقدر پول در می آورد که زنش همه اش خرج میکند! خدایا کاش در محل کار، همه همان طور که به حرف جو گوش می کنند به حرفهای من هم توجه کنند.
مقایسه و جاه طلبی از بخشهای درونی طبیعت ما هستند و ممکن نیست به این زودی ها تغییر کنند؛ اما چیزی که ما میتوانیم تغییر دهیم پایه و اساس آن مقایسه هاست. از چه معیاری استفاده می کنیم؟ شاید نتوانیم از سنجش خود با دیگران دست بکشیم؛ اما می توانیم تصمیم بگیریم که از چه معیاری برای سنجش استفاده کنیم.
مثالی ساده: من به اندازه ی اکثر رؤسا و مدیران صنعت کشاورزی پول در نمی آورم براساس فقط یک معیار می توانید بگویید که خب پس آنها نسبت به من موفق ترند و در واقع اگر مرا با یکی از آنها در هواپیما یا در رستورانی مجلل در کنفرانس تجاری یا در مهمانی کنار هم بگذارید این محیط ها مرا حقیرتر جلوه می دهند. با آن معیارها، قطعاً جایگاه بالایی نخواهم داشت. آقای نایب رئیس شرکت مونسانتو در قسمت درجه یک قرار دارد؛ اما من نه، مرا در قسمت عادی، بین دو نوزاد گریان و یک زن باردار چاق به زور می چپانند اما من از طریق کمک به مردم برای بهبود زندگیشان درآمد خوبی دارم؛ در حالی که آقای نایب رئیس آن بالا در قسمت درجه یک پولش را از طریق اخاذی از هزاران کشاورز فقیر در سراسر دنیا، مداخله در بازارهای جهانی غذا و کمک به تداوم فقر میلیون ها نفر در جهان در حال توسعه به دست می آورد.حالا در قسمت درجه یک باشم یا نباشم، حس میکنم نسبت به او برتری دارم.
همه چیز به این بستگی دارد که انتخاب کنید چگونه موفقیت را بسنجید. من موفقیتم را با جلوه های ثروت پولی اندازه نمی گیرم. ترجیح می دهم آن را براساس تأثیر اجتماعی و جهانی بسنجم. آیا این کاملاً خودخواهانه و مغرضانه است؟ قطعاً. نکته همین است این شمایید که روش سنجش موفقیت تان را انتخاب میکنید. به اکثر ما این را نگفته اند. این چیزی نیست که در مدرسه یا کلیسا یاد بگیریم. در واقع اکثر نظام های اجتماعی ما با معیارهای موفقیت خودشان ساخته شده اند که از ما انتظار دارند یا بیشتر اوقات وادارمان میکنند از آنها تبعیت کنیم، نمرات خوب کسب کنیم خروارها پول جمع کنیم به کلیسا برویم، وسایل خوب بخریم، خانواده ی خوبی بسازیم فوتبال تماشا کنیم و …..
معیارهای جامعه مفیدند؛ اما بسیاریشان نه!
حیاتی است که یادمان باشد معیارها قطعی نیستند، نباید خودمان را به آنها محدود کنیم پول خوب است؛ اما فرد میتواند انتخاب کند که آن را معیار مطلق ثروت تلقی نکند بلکه آن را ابزاری مفید برای کمک به رسیدن به ثروت حقیقی بداند مذهب به زندگی میلیاردها نفر رهنمودهای اخلاقی میدهد، روابط و خانواده مهم هستند؛ اما نداشتن آنها ارزش شما را به عنوان یک شخص پایین نمی آورد تکرار میکنم شما حق انتخاب دارید، جنبه ی دلخواه و ناخوشایند آن این است که همه ی ما متفاوت هستیم و به تناسب آن اکثر معیارهای مان نیز متفاوت است.
چگونه زندگیتان را می سنجید؟
حالا سؤال این است چگونه زندگیتان را می سنجید؟ برای موفقیت چه معیارهایی را در ذهن خود انتخاب می کنید؟ پاسخ به این سؤالها چندان آسان نیست. وقتی روزهای مشاوره افرادی که به دنبال شریک مناسب هستند را با خود مرور می کنم، می بینم با مردان زیادی کار می کردم که معیارهای ضعیفی برای سنجش موفقیت در شریک یابی داشتند. تصادفی نیست که مردانی با چنین معیارهایی برای موفقیت، همان هایی هستند که در رابطه به مشکل بر می خورند این معیارهای موفقیت مشکل سازند؛ زیرا باعث میشوند که رفتارهای مضر و زشت بصرفه و منطقی به نظر برسند. به عنوان مثال، اگر معیار فردی برای موفقیت قرار گذاشتن با کسی باشد که ثروتمند یا پرطرفدار است، در نتیجه دروغ گفتن یا جعل هویت خود برای رسیدن به ایـن موفقیت ممکن است منطقی به نظر برسد؛ اما این راهبردها تحقیر آمیزند و به روابط ضعیفی منجر میشوند.
من برای چنین مردانی، اصطلاحی ساخته ام به نام “فرضیات شادی” که میزان سودمندی یک معیار موفقیت را آشکار می کند پاسخ به این سؤالات برای اغلب مردم کاملاً روشن است؛ اما افرادی که در روابط عاشقانه ی خود وسواس های ناسالمی دارند وقتی تلاش می کنند به این فرضیات پاسخ دهند، تضاد فکری زیادی را تجربه می کنند.
به این دلیل اینها را مطرح می کنم که وقتی فراتر از قرار عاشقانه رفتم، دریافتم که این فرضیات بر اکثر زمینه های زندگی به طور شگفت انگیزی اعمال می شوند؛ مثلاً در اینجا برایتان یک سؤال کلاسیک آورده ام تا در موردش فکر کنید: ((آیا ترجیح می دهید ثروتمند باشید و شغلی داشته باشید که از آن متنفرید یا درآمد متوسطی داشته باشید با شغلی که عاشق آنید؟)) این یکی سؤال کمی عمیق تر است: ((آیا ترجیح می دهید برای چیزی که مهم نیست فردی مشهور و تأثیرگذار باشید، مثلاً بودن در نمایشی تلویزیونی) یا علی رغم کار روی چیزی که بسیار مهم بی نام و نشان باشید (مثلاً تحقیق درباره ی روشهای درمان سرطان؟)
این سؤال هم برای کسانی که احساس میکنند همیشه باید با کسی قرار بگذارند: (آیا ترجیح می دهید دائماً روابط مسموم داشته باشید یا ترجیح میدهید همیشه تنها باشید و از نظر عاطفی سالم و شاد بمانید؟)
فرضیات شادی ابزارهای قدرتمندی هستند؛ زیرا میتوانند به ما نشان دهند که کدام معیارهای موفقیت واقعاً برایمان مهم هستند خیلی از ما فکر میکنیم روابط خوشحال مان می کنند؛ اما هدف باید سلامتی عاطفی باشد و روابط تأثيرات جانبي آن. بسیاری گمان کنند که محبوبیت خوشحال شان خواهد کرد؛ اما انسان باید کاری مهم و شریف انجام دهد و شهرت را تأثیر جانبی آن بداند.
همه ی ما به عنوان انسان از شادی و معنا انگیزه می گیریم؛ اما اغلب گرفتار نگرانیهای غیرضروری و مقایسه های سطحی میشویم. وقتی فرضیات یا شرایطی را بین آن مقایسه ها و شادی ها خلق کنیم، سریعاً می تواند اولویتهای مان را آشکار کند. چنین ابزارهایی به ما روش هایی را نشان می دهند که با آنها می توانیم موفقیت خود را اندازه گیری کنیم من مشهور نیستم؛ اما زندگی مردم را بهتر میکنم. این مرا موفق میکند. الان مجرد و تنها هستید؛ اما خوشحال هستید و به خودتان افتخار میکنید. همین شما را موفق می سازد.
ما باید در انتخاب روشی که موفقیت را با آن اندازه گیری میکنیم دقت کنیم؛ چراکه معیارهایی که انتخاب میکنیم معین کننده ی تمامی اقدامات و عقاید ما هستند؛ برای مثال اگر تصمیم بگیرید که ” دوازده ساعت تلویزیون تماشا کردن در روز ” هدف نهایی و بزرگترین معیار موفقیت تان باشد، پس در عرض چند ماه خواهید دید که چاق و تنها و بیچاره (و موفق!) شده اید. اگر به این نتیجه برسید که” بزرگترین معامله گر مواد مخدر در محله بودن ” تعریف شما از شما موفقیت باشد، پس ممکن است گلوله باران تان کنند.
معیارهای موفقیت عواقب دراز مدت دارند و همه چیز را تعیین می کنند
من لحظه ای شما را به چالش می کشم و فرضیات شادی را بر برخی از بزرگ ترین انگیزه ها و خواسته های تان در زندگی بنا می کنم تا ببینیم به چه جواب هایی میرسیم. چیزی که خواهید فهمید این است که تبدیل معیار خود از سنجش های بیرونی موفقیت به حالتهای داخلی شادی و معنا به زندگی ای هدفمند و پربار منجر خواهد شد.
مثالی از خودم اوایل همین امسال متوجه شدم که دارم خیلی نگران این قضیه می شوم که چند نفر کتابها و وبلاگم را می خوانند. داشتم ناامید میشدم؛ چون برای اولین بار در حرفه ام تعداد خوانندگانم کاهش یافته بود. وسوسه شدم از پایین ترین وجه مشترک برای دریافت بازدیدکنندگان بیش تر استفاده کنم. باید از خودم می پرسیدم: (( آیا ترجیح میدهم افراد زیادی چیزی را بخوانند که اصلاً نوشتنش برایم مهم نیست یا تعداد کمی چیزی را بخوانند که واقعاً نوشتنش برایم اهمیت دارد؟ )) این کار سریعاً دیدم را نسبت به مسئله باز کرد. من باید در مورد چیزهایی بنویسم که در زندگی برایم مهم اند و در درجه ی دوم آن اطلاعات را برای کمک به مردم در اختیارشان قرار دهم این تنها روشی است که به نوشته هایم رنگ حقیقت می بخشد.
به جای اینکه معیار دیگران را در موفقیت مان جستجو کنیم و با معیار آنها زندگی کنیم و یا چشم و هم چشمی و مقایسه پول و سرمایه ی خودمان با دیگران، شادی را به عنوان معیار خود انتخاب کنید، اینکه چه احساسی دارید با فعالیت و کار مورد علاقه خود چه کمکی به شما میکند و یا چه مسئله ای از مردم را حل می کنید.
کتاب عشق کافی نیست از مارک منسن
علی یزدی کارشناس ارشد مشاوره خانواده
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان