تفکیک خویشتن
سنگ بنای نظریه ی خوش ساخت و دقیق بوون، عقیده ی او راجع به نیروهایی است که در درون خانواده جای دارد و در پی وحدت و با هم بودن یا برعکس، فردیت هستند. درجه ی توانایی فرد برای دوری از تبعیت خودکار رفتار از احساسات، بیانگر میزان تفکیک خویش است. کمال مطلوب این نیست که فردی سرد و بی روح، شدیداً عینی گرا، یا بی احساس باشیم، بلکه قرار است در پی توازن و تعادل بوده و به یک تعریف یا هویت شخصی دست یابیم، اما نه به بهای از دست دادن قابلیت ابراز ارتحالی و خودانگیخته ی عواطف.نباید احساسات را فدای رفتار عقلانی کرد، همین طور نباید عواطف و احساسات را سرکوب کرد. و از طرفی امکان دارد افراد تحت تأثیر احساساتی باشند که درک درستی از آن ندارند. هدف اصلی توازن میان احساسات و شناخت است.
به همان اندازه ای که فرد می تواند به رغم اضطراب شدید خانواده رفتار خویش را اندیشمندانه و مطابق اصول صریح و جا افتاده هدایت کند، درجه یا سطح تفکیک را به نمایش گذارده است.
تصور کنید دانشجویی که در طی سال تحصیلی به دور از خانواده زندگی می کنند و در میانه ی دو نیم سال به منظور شرکت در ازدواج خواهرش به خانه می رود. در مجموعه ی تنشهایی که معمولا حول چنین رویدادی رخ می دهد، او تا چه اندازه به درون کینه های خانوادگی، تبانیها، یا آشوبهای عاطفی خانواده کشیده می شود؟ درجه ی تفکیک این شخص را می توان با توجه به میزان توانایی هرچه موثرتر او برای برخورداری و لذت بردن از شادی های این رویداد فرخنده ی خانوادگی از طریق مشارکت در خانواده و درعین حال، جدا سازی کوثر خویش و کشانده نشدن در نظام عاطفی خانواده اندازه گرفت. افرادی که بیشترین درآمیختگی را بین افکار و احساساتشان دارند (مثلاً، اشخاص اسکیزوفرنیایی و خانواده ی آنها)، ضعف ترین کارکرد را دارند؛ آنها احتمالاً تحت سلطه ی واکنشهای عاطفی خودکار یا غیر ارادی هستند و معمولاً حتی در برابر سطوح پایین اضطراب هم دچار بدکاری می شوند. از آنجایی که آنان قادر به تفکیک افکار از احساسات نیستند، در تفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و لذا به سادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل می شوند. وقتی این قبیل دلبستگی های عاطفی خودکار در برابر خانواده دست نخورده باقی می مانند، فرد در تکنیک خویش از خانواده و تبدیل شدن به موجودی برخوردار از کارکرد موثر باز می ماند.
در یک نظام خانوادگی، تنشهای عاطفی در طی زمان تغییر می کند (گاه سریع و گاه به کندی) و به صورت مجموعه ای از ائتلافها خود را نشان می دهد. بوون چیزی را که ابتدا به زبان روانکاوی توده ی نامتمایز من خانواده توصیف کرده بود، بعدها با استفاده از زبان نظریه ی سیستم ها تحت عنوان تفکیک بازگویی کرد. هر دو اصطلاح تاکید او را بر این قضیه که پختگی و خودشکوفایی مستلزم آن است که فرد از دلبستگی های عاطفی ناگشوده به خانواده ی مبدا رهایی یابد.
هر چه درجه ی عدم تفکیک ( نبود مفهوم درست از خویشتن یا برعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار) بیشتر باشد، امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن با دیگران وجود خواهد داشت (یعنی توده ی نامتمایز من خانواده). اما کسی که مفهوم نیرومندی از خویشتن در اختیار دارد. (این عقاید من است…. این من هستم که …..کاری که می خواهم بکنم این است که…. و اینطور نیست که….)، عقاید محکم و باورهای کاملاً مشخصی را مطرح می سازد. در واقع چنین شخصی خویشتن مستحکم را به نمایش می گذارد. او به خاطر سعادت زناشویی، خشنودی والدین، دستیابی به هماهنگی خانواده، یا به خاطر زور، دست به مصالحه بر سر هویت خویش نمی زند.
افرادی که در قطب پایین این مقیاس قرار دارند، کسانی هستند که عقل و عاطفه شأن چنان در هم آمیخته است که زندگی شأن تحت اختیار احساسات اطرافیانشان قرار دارد. در نتیجه، آنها به سادگی دچار بدکاری می شوند. آنها به خاطر آنکه اشخاصی ترسو و به لحاظ عاطفی نیازمند هستند، فردیت خود را فدای کسب اطمینان از سوی دیگران می کنند. به نظر بوون، آنها نوعی شبه خویشتن نامتمایز را نشان می دهند که باعث می شود به اشتباه چنین تصور کنند شخصیتی حقیقی دارند، لیکن این شخصیت چیزی نیست مگر عقاید و ارزشهای متعلق به دیگران. آن دسته ی بسیار کمی از کسانی که در قطب بالای جای دارند، از لحاظ عاطفی پخته هستند، آنها می توانند به میل خودشان احساس یا کردار داشته باشند. از آنجایی که کارکرد هوشی یا عقلی آنها در خلال دوره های پر تنش نسبتاً (هر چند نه کاملاً) بارز و مسلط باقی می ماند، در خصوص اینکه چه کسی هستند و چه اعتقادی دارند، از یقین بیشتری برخوردارند و لذا، به دور از هر گونه طغیان و آشوب عاطفی در اطرافشان، در اخذ تصمیمات و داوری ها استقلال بیشتری خواهند داشت. در میانه ی این مقیاس، کسانی قرار دارند که درجات نسبی امتزاج یا تفکیک را نشان می دهند. به خاطر داشته باشید که در این مقیاس، مفهوم بهنجار بودن حذف شده است. احتمال دارد که عده ای در انتهای پایینی مقیاس باشند و تعادل عاطفی زندگی خویش را حفظ کرده و عاری از نشانه های بیماری باشند، و لذا به ظاهر، ملاک مشهور ((بهنجار)) بودن را داشته باشند. اما، این اشخاص نه تنها نسبت به سایرین آسیب پذیری بیشتری در برابر فشار روانی دارند، بلکه تحت آن شرایط مستعد ظهور نشانه هایی هستند که رهایی از آن کندتر از کسانی است که نمره ی بالایی در این مقیاس می گیرند.
به نظر بوون، سطوح تفکیک هر کس بیانگر سطح استقلال عاطفی وی از خانواده و نیز اشخاص بیرون از گروه خانوادگی است. میزان تفکیک در سطوح متوسط تا بالای این مقیاس باعث می شود که فرد امکان تعامل با دیگران را بدون ترس از دست رفتن هویت در آن رابطه داشته باشد. با اینکه تمامی روابط، از موارد ضعیف گرفته تا آنهایی که بخوبی تفکیک شده اند، در حالت تعادل پویا به سر می برند، هر چه تفکیک کمتر می شود انعطاف پذیری نیز کاهش می یابد. فرض بر این است که در جامعه ی انسانها نوعی نیروی زندگی که از ریشه ای غریزی برخوردار است، کودک رو به رشد را به شخصی برخوردار از عواطف مجزا تبدیل می کند و او می تواند در قالب یک فرد به تفکر، احساس، یا عمل بپردازد. بوون اظهار می دارد که در همان حال، نیروی دیگری که آن هم ریشه ای غریزی دارد، کودک و خانواده را به حفظ پیوندهای عاطفی سوق می دهد. به عقیده ی بوون، در نتیجه ی این نیروهای تعادلی، هیچ کس به جدایی عاطفی کامل از خانواده دست نخواهد یافت. لیکن، از لحاظ مقدار تمایزی که هر کدام به آن دست می یابیم، تفاوتهای قابل ملاحظه ای به چشم می خورد و همین طور از لحاظ مقدار جدایی عاطفی ای که فرزندان متعلق به یک خانواده به آن می رسند، اختلافاتی وجود دارد. مورد دوم ناشی از نوع روابطی است که والدین با هر کودک برقرار می کنند.
مهدیه رادپور کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره خانواده
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان