ریحانا یک دختر ۱۵ ساله است که در خانه و مدرسه رفتار گوشه گیری از خود نشان می دهد. مادرش او را به عنوان تحریک پذیر، خوش خواب و با تمرکز کم در تکالیف توصیف می کند. او دوستانش را نمی بیند و بیشتر زمانش را در توالت یا خانه سپری می کند. ریحانا باهوش است، اما علاقه اش به کارهای مدرسه را از دست داده است. او اعتراف میکند که کمی اضطراب دارد و نمی تواند به خوبی تمرکز کند و نگران است که در امتحاناتش مردود می شود و گاهی اوقات بازوهایش را می برد.
کودکان، والدین و دلبستگی ها ، درمان شناختی رفتاری کودکان و نوجوانان نسبت به نقش والدین در مراقبت از کودکان حساس است و همچنین حامی آن است. در رابطه با کودکان، بخش عمده ی کمک هیجانی و روان شناختی، نخست بوسیله ی والدین فراهم آورده می شود. دوران کودکی را می توان به عنوان مانعی قلمداد کرد که بیشتر کودکان با مراقبت هایی که بوسیله ی والدین و کمک های که از آموزگاران و سایر بزرگسالان مهم و دوستان عرضه می شود، هدایت می شوند. تنها زمانی که موانع بسیار دشوار می شوند (یا زمانی که نظام های مراقبتی ناموثر واقع می شوند) مشکلاتی ظهور می کنند که مستلزم درمان هستند. نظریه ی دلبستگی، مدل سودمندی را فراهم آورده است تا به تغییرات کیفی ارتباطات والد_کودک در سیر تحولی معنا بخشد. نخستین فعالیت در زمینه ی مطالعه ی نظریه ی دلبستگی بوسیله ی جان بولبی (۱۹۸۸) آغاز شد. جنبه ی اصلی این نظریه آن است که دلبستگی فرآیندی است که نخست کودک با حفظ نزدیکی با والدین احساس امنیت می کند و این روند ادامه می یابد. همانطور که کودکان آغاز به کشف دنیا می کنند، به طور روز افزونی از موضوع امنیت (دلبستگی) فاصله می گیرند و تنها در صورتی در جستجوی نزدیکی بر می آیند که خطری آنها را تهدید کند یا احساس ترس یا نیاز (گرسنگی یا صمیمیت) به سراغ شأن آید. این مکانیزم عملکردهای باز زیستی آشکاری را در خود جای داده است.
با آغاز بلوغ، فرآیند جستجو و حفظ نزدیکی به دلبستگی به طور روز افزونی نماد گونه می شود و از طریق خود تنظیمی، پاسخ ها به ترس و خطر و ارضای نیازها تعدیل می شود. اگر چه نزدیکی به والدین به عنوان شیوه ای از حفظ امنیت با افزایش سن کاهش می یابد ولی جنبه هایی از این موضوع احتمالاً تا دوران بزرگسالی ادامه می یابد، بنابراین در مواقع مشکلات شخصی یا بحران، ممکن است به والدین، برای دوره هایی از نقاهت و بهبودی باز گردند.
نظریه ی دلبستگی از این چارچوب نخستین، روش شناسی پیچیده ای را ترتیب داده است که به طبع آن والد_کودک به طور موفقیت آمیزی (یا ناموفق) این فرایند دلبستگی را هدایت می کنند. برای زوج والد_کودک که این فرایند دلبستگی در رابطه با آنها به خوبی کارساز است، این ارتباط ممکن است یک ارتباط ایمن توصیف شود. در یک ارتباط ایمن، کودک در رفتار اکتشافی که متناسب با سنش باشد درگیر خواهد شد، و در عین حال زمانی که با خطر یا ترس مواجه شد قادر است در جستجوی نزدیکی برآید و از خود اضطراب نشان دهد. پژوهش ها نشان دادهاند که تقریباً ۰/۶۵ از کودکان در این الگوی دلبستگی قرار می گیرند. گروه دومی که تقریباً ۲۵ تا ۰/۳۰ از جمعیت را تشکیل می دهند، الگوی دلبستگی دارند که به عنوان نا ایمن توصیف شده است. اگر چه این الگوی دلبستگی از الگوی ایمن کمتر سازگارانه است، اما ارتباط کلی میان دلبستگی نا ایمن و مشکلات روانشناختی در کودکان وجود دارد، قطعی و استوار نیست و بسیاری از کودکانی که دلبستگی نا ایمن دارند، عملکرد خوبی از خود به نمایش می گذارند و خط سیر تحولی بهنجاری تا بزرگسالی دارند. مقوله ی دلبستگی سوم (که به طور رسمی خرده نوعی از دلبستگی نا ایمن است) با عنوان درهم ریخته توصیف شده و با رفتار دلبستگی غیر قابل پیش بینی و بالایی مشخص می شود. این در رابطه با اقلیتی از کودکان (کمتر از ۰/۵) روی می دهد و ارتباط بالاتری با مشکلات سلامت روانی کودک در دوران کودکی ثانویه دارد تا کودکانی که در کل تا ایمن هستند.
ریحانا دختر آرامی بود و مراقبت از وی آسان بود. در طول دو سال اول زندگی اش، مادرش از مادری کردن لذت می برد و مادرش نیز او را مورد حمایت قرار می داد و همچنین مسئولیت مراقبت از ریحانا را نیز بر عهده داشت. زمانی که ریحانا دو ساله شد، مادر بزرگش به خانه اش در روستا بازگشت و ریحانا بسیار دلتنگ مادر بزرگش شد. اضطراب ریحانا از جدایی از مادربزرگش منجر به احساس گناه مادر شد و این باعث شد که ریحانا آنقدرها که باید به خود اطمینان راه ندهد. ریحانا از پدرش احساس دوری می کرد و بر این باور بود که در واقع از او شناختی ندارد.
بر حسب دلبستگی، به نظر میرسید که ریحانا دلبستگی ایمنی به مادر و مادر بزرگش دارد و فقدان مادربزرگ خلأ بزرگی در زندگی اش بود. فاصله ی زیادی از پدرش داشت و تعیین آن در اصطلاحات دلبستگی دشوار بود.
آغاز شناخت اجتماعی این است که فرآیندهای شناختی، عمدتاً از طریق فرآیند پیچیده ی تعامل تکامل می یابند، که نخست به وسیله ی بررسی دلبستگی شکل می گیرد. شناخت اجتماعی در درکمان از بعضی از مشکلات اصلی در شناخت درمانی دخیل است که فرآیندهای تنظیم هیجانی (کنترل احساسات خود)، هم سازی شناخت ها (توسعه ی ایده ها در مورد خود، دیگران و دنیا) و روانی سازی (ظرفیت برای معنا سازی از حالتی از ذهن و سایرین) هستند. شاید بهتر باشد به هر کدام از این موارد نگاه مختصری بیندازیم.
تنظیم هیجانی
فرآیندهای اولیه ی تنظیم هیجانی در خاستگاه خود به گونه ای بنیادی، ریشه ی اجتماعی دارند. زمانی که کودک مضطرب است، در جستجوی آرامش از سوی والد است . این اضطرابش را تنظیم و کاهش می دهد. در آغاز سیر عادی تحول کودکان از طریق تعاملاتشان با دیگران، نحوه ی درک و کنترل احساسات را می آموزند و این موضوع حائز اهمیت را با والدین شأن انجام می دهند. اگر چه این فرآیند در نوجوانان آشکارتر است اما شیوه ای که والدین به احساسات کودک پاسخ می دهند جنبه ی کلیدی از فعالیت درمانی باقی می ماند. اگر کودکی احساس اضطراب داشته باشد و این اضطراب بر مادرش تاثیر بگذارد و منجر به احساس اضطراب مادرش شود، این وضعیت باعث می شود این احساسات وخیم تر شوند و به طبع آن ظرفیت مدیریت احساسات کاهش مییابد.
در نتیجه تنظیم هیجانی یکی از موارد مهمی است که باید در جلسه ی درمان آموخته شود.
هم_ ساختاری شناخت ها
نظریه ی دلبستگی بر شیوه ای تاکید می کند که شناخت های دوران کودکی در مورد خود، دیگران و دنیا در ذهن کودک و در طول تعاملات میان کودک و والدین ساخته می شوند. مدل های فعال درونی (بولبی،۱۹۸۸)، اندیشه های رسمی و منطقی نیستند، بلکه انتظارات و فرضیات کلی در مورد این دنیا هستند که بیشتر احتمال می رود که ضمنی باشند تا صریح یا هشیار. مولفه ی ضروری در این جنبه از درمان توجه درمانگر به حالاتی از ذهن (اندیشه ها و احساسات) کودک است، و همچنین از دیدگاه شناخت اجتماعی، باید به نحوه ای توجه کرد که شناخت های کودک در مورد خود، دیگران و دنیا و در ارتباط با دیگران ساخته می شوند.
بنابراین درمانگر از والدین در مورد یادگیری و شناخت های کودک کمک میگیرد، و این کار را با گوش دادن به آنچه والدین در مورد کودک می گویند انجام دهد.
ذهنی سازی
همانطور که کودکان تحول می یابند، توانایی روز افزونی برای معنا سازی از رفتار دیگران بر حسب مقاصد و تجربه ی درونی شأن کسب می کنند و این کار را بر اساس ادراکی انجام می دهند که از تعامل با والدین شأن کسب کرده اند. این صفت انسانی ذهنی سازی گفته می شود که می تواند به عنوان توانایی برای درک رفتار خود و دیگران بر حسب حالات روانی ادراک شود. مزیت ضروری روانی سازی این است که برای حل اشتباهات، چارچوبی را فراهم می سازد تا مقصود خود و دیگران را درک کند.
برای یک کودک، تجربه ی در ذهن داشتن این اعتقاد که والدینش مقاصد خوبی برای وی دارند، حتی زمانی که توبیخ می شود احتمالاً متفاوت از تجربه ی کودکی است که فرض می کند والدینش از او متنفرند و این کار با ترش رویی هایشان تایید می شود. این تجربیات مخالف با ظرفیت کودک برای ذهنی سازی تعیین می شود. ارتباط مثبتی میان دلبستگی ایمن و مهارت های روانی سازی پیشرفته در کودکان و نوجوانان وجود دارد و در مقابل کودکانی که ظرفیت محدودی در ذهنی سازی حالات ذهنی دیگران دارند، اضطراب هیجانی بیشتر و سازگاری اجتماعی ضعیف ترس را از خود نشان خواهند داد. هنگامی که ذهنی سازی در رابطه ی والد و کودک اتفاق می افتاد ترمیم هم ممکن است ارتقا یابد.
مهدیه رادپور روانشناس و مشاور خانواده
مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان