تجربه ی اضطراب در کودکان چگونه است؟

نرگس به اختلال اضطرابی مبتلا است. اگر اجتناب از مدرسه و مشکلات جدایی اش حل نشوند، این عامل تاثیر بسزایی بر خط سیر تحولی اش بر جای خواهد گذاشت. هدف رویکرد CBT که نرگس و سایر اعضای خانواده در آن نقش اصلی را ایفا می کنند، کمک به نرگس در درک و مدیریت بهتر اضطرابش است تا بدین وسیله تحول یابد و بتواند به شیوه ی مستقلی که متناسب با سنش است فعالیت کند. هدف درمان بازگشت نرگس به خط سیر تحولی بهنجار است که هر قدر مشکلات بیشتر ریشه دوانیده باشند جبران این فرایند دشوارتر خواهد بود.

اضطراب در دوران کودکی:

اضطراب در تمام مراحل زندگی روی می دهد و احتمالاً رفتار حمایتی را در دیگران بر می انگیزد. این عامل برای بقا ضروری است. به عنوان نمونه ی پژوهشی از نوزادان در وضعیت های مشکل زا نشان داد که کودکانی که از لحاظ خلق و خو دشوارتر بودند (یعنی به آسانی گریه می کردند) احتمالاً از نوزادانی که خلق و خوی راحت تری داشتند بیشتر احتمال بقا داشتند (ورمک و فردریش، ۲۰۰۵). دوران کودکی تجربیات ویژه ی خودش را دارد که می تواند اضطراب را فراخواند. (به عنوان نمونه ترس از تاریکی؛ اولین روز مدرسه؛ احساس درماندگی نسبت به بزرگسالان)؛ و همچنین اضطراب هایی وجود دارد که در سر تا سر زندگی تداوم می یابند (به عنوان نمونه ترس از آسیب دیدن یا طرد شدن). چنین تجربیات اضطراب زایی ممکن است ناشی از موقعیت های تازه ای باشند که فرد در آنها احساس آسیب پذیری و ضعف می کنند. اضطراب در چنین موقعیت هایی عادی است و ممکن است سازگارانه باشد زیرا هشیاری را در ارتباط با جنبه های تهدید کننده ی محیط افزایش می دهد و کودکان را در صورتی که نیازمند حفاظت از والدین، مراقبان یا سایر بزرگسالان مورد اطمینان باشند در جستجوی آن بر می انگیزاند. اضطراب در رابطه با چنین تشخیص هایی، چه برای مشکلات برون ریزی شده (که رفتار مقابله ای ممکن است با عنوان شکلی از اضطراب تفسیر شود) یا مشکلات درون ریزی شده همچون اضطراب یا افسردگی ممکن است ضمنی تر و غیر مستقیم و رفتاری باشد تا اینکه بر اساس آن چیزی باشد که در مورد تجربه شان گزارش می دهند. بدین طریق، درون ریزی اختلالات می تواند به راحتی از دید بزرگسالانی که همیشه منتظر بروز احساسات در رفتار هستند، پنهان بماند. شواهد گواه آن است که مدارسی که مشکلات سلامت روانی را گزارش می کنند و کودکانی که مشکلات درون ریزی شده ای دارند، احتمالاً کمتر به مشکل شأن اعتراف می کنند تا مشکلاتی که در ارتباط با رفتار آشفته است. به عنوان نمونه، زمینه یابی آفستد (۲۰۰۵) از ۷۲ مدرسه نشان داد که تنها حدود ۵ درصد از دانش آموزان با عنوان دارنده ی شکلی از مشکل سلامت روانی شناسایی شده اند. یک نوجوان گوشه گیر ممکن است در اولویت قرار نداشته باشد و دستیابی محدودتری به خدمات حمایتی داشته باشد تا دانش آموزی که در همین سن و سال است و رفتار پرخاشگرانه ای از خود نشان می دهد. هر دو افسردگی قابل ملاحظه ای را از خود نشان می دهند.

موانع در میان گذاشتن اضطراب

نحوه ی تجربه ی اضطراب در کودکان و در میان گذاشتن آن با دیگران چگونه است؟ در ابتدا، کودکان ممکن است ندانند (در زمینه ی شناختی هشیارانه ای) که مضطرب هستند یا اینکه دلیل این اضطراب چیست. به عنوان نمونه کودکانی که در خانواده هایی به سر می برند که خشونت خانگی شدید است، ممکن است بیشتر از کودکانی که در خانواده هایی هستند که خشونت خانگی وجود ندارد پذیرای تنبیه بدنی باشند (لپیستو، لوکالا و پاویلینین ،۲۰۱۱). یک کودک ممکن است بترسد و تحت تاثیر رفتار والدین قرار گیرد، اما ممکن است این گونه فرض کند که این رویداد در بین کودکان شایع است. گمراهی وی ممکن است با تجربیاتی از آرامش و صمیمیت و تبیین های اشتباه بزرگسالان دو چندان شود.

در چنین شرایطی، نوجوانان احتمالاً آسیب پذیری بیشتری در مشکلات روانشناختی از خود نشان خواهد داد (ملانکن و گانه ، ۲۰۱۱)، اما تعجبی ندارد که ممکن است قادر به در میان گذاشتن آن با دیگران نباشند. به عنوان نمونه در پژوهشی از نوجوانانی که در معرض خشونت خانگی قرار گرفتند، نشان داده شد که دختران بیشتر در معرض قربانی شدن قرار داشتند، در حالی که پسران میزان بالایی از ارتباطات عاشقانه را به نمایش گذاشتند. دلایل دیگر این امر ترس از انتقاد شدن یا بر عهده گیری مسئولیت مشکلات شأن خواهد بود. این مسئله ممکن است به شرمندگی منجر شود که احتمال دارد رفتار مددجویانه را بروز دهد. آدلر و وال (۱۹۹۸) شرم و محرومیت اجتماعی را به عنوان بعضی از نتایج نامتمایل مددجویی گزارش داده اند، که با کمبود فهم مسائل سلامت روانی در جامعه در می آمیزد (گالیور، گریفیت و کریستن سن،۲۰۱۰) و داغ گذاری افراد را به حاشیه خواهد راند و به وخامت مشکلات خواهد افزود. حتی تجربه نشان داده که کودکان خردسال نگرش منفی تری نسبت به افراد داغ گذاری شده دارند تا آنهایی که به بیماری جسمانی مبتلا هستند (آدلر و وال،۱۹۹۸). مشخصه های رفتاری اضطراب      همانطور که پیشتر نشان داده شد اضطراب بیش از اینکه از گفته های کودک نمایان باشد در رفتارش جلوه خواهد کرد. شاخص های رفتاری اضطراب دوران کودکی چیست ؟ در رابطه با کودکان خردسال تر، گریستن شاخص آشکاری از اضطراب دوران کودکی است. مشارکت کودکان در مکالماتی که مضمون آن گریستن است بیش از مکالماتی است که در آنها حالات درونی کودک مورد تردید قرار می گیرد. فراوانی و ممارست بر گریستن و میزانی که با حضور والدین فروکش می کند، شاخص های مهمی از اضطراب هستند. به عنوان نمونه تجربه نشان داده که گریه ی پیوسته در نوزاد با سلامت روانی ضعیف در سنین مدرسه ارتباط دارد (براون، هاین و جوردن، ۲۰۰۸). با افزایش سن، گریستن نیز افزایش می یابد، به طوری که به رفتاری بدل می شود که ممکن است پاسخ های همدلانه یا تحقیر آمیزی را از جانب دوستان برانگیزاند. شاخص های رفتاری که در نوجوانان کمتر آشکار هستند عبارتند از: کمبود بازیگوشی، اجتناب از موقعیت های اجتماعی، کمبود قابلیت های رفتاری همچون رفتن به توالت یا تنهایی خوابیدن و افزایش تحریک پذیری، پرخاشگری یا نزاع با خواهر و برادران و دوستان. همانطور که پیشتر گفته شد، فراوانی الگویرفتاری در طول زمان یکی از ملاک های تشخیصی است، چرا که این رفتارها گاهگاهی برای تمام کودکان روی می دهد. در رابطه با کودکان بزرگتر و نوجوانان، شاخص های رفتاری اضطراب می تواند شامل افزایش گوشه گیری اجتماعی، کمبود لذت، افزایش تحریک پذیری و تعارض هایی با مراجع قدرت و اعضای خانواده شود. در رابطه با بسیاری از نوجوانان، اضطراب ممکن است به طور غیر مستقیمی با تعدادی از رفتارهای خطر ساز ترکیب شود، به عنوان نمونه سو مصرف مواد ممکن است با الگوهای جنسی بی قاعده و جستجوی بی قاعده و جستجوی تایید اجتماعی زیاده از حد از دوستان در آمیزد که همه ی آنها ممکن است با میزان بالایی از اضطراب اجتماعی و عزت نفس پایین مرتبط باشد (ترلکی، براکنر، لریمر و کوپلند، ۲۰۱۱). همانند کودکان خردسال تر، نمایش شرم اجتماعی می تواند جستجوی کمک و در میان گذاشتن مشکلات هیجانی و ارتباطی را کمون تر و نهفته تر کند (بنت، سالیوانو لوئیس، ۲۰۱۰).

در رابطه با نرگس، زمانی که احساس می کرد مادرش قصد دارد از او جدا شود، اضطرابش را با رفتار چسبندگی شدید، گریه و فریاد کشیدن مشخص می شد. او ادعا داشت که دوست ندارد مادرش او را ترک کند، اگر چه دلیل این احساسات را نمی دانست. زمانی که سایر بزرگسالان همچون کارکنان مدرسه یا درمانگر از او در این مورد سوال می پرسیدند، سکوت می کرد و گوشه گیر می شد، یا در پاسخ به سوالات اعلام بی اطلاعی می کرد و مادرش را ترغیب می کرد تا به نیابت از او صحبت کند. به این خاطر که نرگس در کنار مادرش احساس بهتری داشت، راه حل مادرش بودن با او بود. این راه حل برای نرگس کارساز بود چرا که دیگر احساس اضطراب به او راه نمی یافت. هر چند نرگس در این مورد تردید داشت: اگر چه به طور موقت احساس آسودگی می کرد اما در این باره که باید چه کند مضطرب بود. اضطراب نرگس بر توانایی اش در کنترل جدایی، حمایت از نرگس در رابطه با اضطرابش یا تفکر در مورد راهبردهای احتمالی برای حل این موقعیت تاثیر گذاشته بود. 

مهدیه رادپور کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره خانواده

مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان

مطالب مرتبط

نتیجه‌ای پیدا نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
Call Now Button