رشد جنبش زنان، و به ویژه افزایش این اعتقاد میان زنان متعلق به حوزه های مختلف که تغییرات اجتماعی مفید برای زنان ضرورت دارد، زمینه را برای ظهور خانواده درمانی مبتنی بر برابری زنان مهیا ساخت (آنگر و کرافورد،۱۹۹۲). طرفداران برابری زنان که در جهت ایجاد تغییر و غالباً به صورت دستجات روشنگری عمل می کردند، کار خود را از دهه ی۱۹۷۰ آغاز نمودند، آنها طالب باز آزمایی بسیاری از آرای دیرپایی بودند که در خصوص زنان در تمامی جنبه های اجتماع به چشم می خورد، مثل رواندرمانی زنان که عمدتاً به دست مردان اجرا می شد. یکی از اولین منتقدان به نام فیلیس چسلر مخصوصاً منکر ارزش چیزی است که آن را رابطه ی پدر سالار ساخته و پرداخته ی دست درمانگر های مرد می نامد و در طی آن از زنان انتظار می رفت در برابر خرمندی و فرزانگی بالاتر درمانگرشان تسلیم شوند. چسلر مدعی است که زنها غالباً به خاطر ناتوانی در همرنگی و همنوایی با قالبهای نقش جنسی مورد قبول درمانگرهای مرد (و به طور عام، جامعه)، تشخیص نادرست می گیرند. در حوزه ی خانواده درمانی، درمانگرهای طرفدار برابری زنان مدعی هستند که الگوهای مرد سالار بر همه جا سلطه دارند و یه هر الگوی دیگری که وجود داشته باشد، شدیداً حمله می کنند. نابرابری فرصتهای اجتماعی و اقتصادی بین مردان و زنان ترسیم می شد و خانواده درمانگرها به این چالش فرا خوانده می شدند تا نگرشها و ارزش های ریشه دار جامعه ی متعصبی را که نظریه ها و روش هایش باعث تداوم وضعیت حاضر می شوند، مجدداً وارسی کنند.
طرفداران برابری زنان، علاوه بر دیدگاه اجتماعی خویش، درمانگر را ترغیب می کنند تا به منظور اتخاذ یک رویکرد مساوات طلب و غیر متعصبانه با بیماران، سعی کنند ارزشهای شخصی خود را وارسی نمایند. آنها نگران این موضوع هستند که مبادا خانواده درمانگرها جنبه های سیاسی کاری را که انجام می دهند، نادیده بگیرند (یعنی، همان جنبه های مرتبط با قدرت) و احتمالاً موضعی خنثی یا بی طرف راجع به آرایه ی جنسی خانواده اتخاذ کنند و لذا این خطر پیش آید که تلویحا از ارزشهای سنتی تحمیلی و ظالمانه برای زنان جانبداری کرده باشند. درمانگرهای طرفدار برابری زنان_ بر خلاف پسامدرنیست ها_ چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی، قویا با این عقیده که درمانگر بی طرف باشد، مخالفت می کنند و اظهار می دارند که این بی طرفی موجب نادیده گرفتن اختلاف احتمالی قدرت میان زوجین شده و لذا به تداوم اسطوره ی برابری میان آنان کمک می کند. هیر_ ماستین (۱۹۹۴) مدعی است که مردان و زنان، هر دو، در این گفتمان مربوط به برابری و تساوی نقش دارند و به کمک هم باعث می شوند تا زیر دستی زنان و فرادستی و استیلای مردان پنهان بماند، و مدعی باشند که این دو جنس ((به صورت طبیعی)) پدیده هایی متفاوت و در عین حال برابرند. طرفداران این موضع خاص از برابری زنان معتقدند که درمانگر نه تنها نسبت به ارزشها و باورهای خود، بلکه در برابر آن دسته از ارزشهایی که با اعمالش در دیگران تقویت می کند، باید حساس و آگاه باشد.
خانواده درمانی طرفدار برابری زنان در عوض آنکه مجموعه ی جدیدی از فنون را مطرح ساخته باشد، منظری تازه و بکر_ یعنی، ندای زنان_ را ارایه می کند. به نظر آویس (۱۹۸۶)، این دیدگاه عبارت است از اشاره به زیر دست بودن و موضع اجتماعی حقیر زنان در جامعه ی ما، تجزیه و تحلیل نیروهایی که آن را حفظ می کنند، احساس تعهد در قبال دگرگون ساختن آن، و اشتیاق برای تساوی زنان و مردان در آینده. پیتمن (۱۹۸۵) درمانگر را به نوعی میانجی جنسی میداند که به تمامی اعضای خانواده کمک می کند تا قبل از آنکه تصمیم بگیرند کدام ویژگی را حفظ و کدام یک را به دور بریزند، نقشهای جنسی تجویزی فرهنگ خود را مورد وارسی قرار دهند. وورل و ریمر (۱۹۹۲) توصیه می کنند که زنان درمانجو تاثیر انتظارات نقش جنسی جامعه بر خویش را وارسی کنند، تا بتوانند با دگرگون ساختن موقعیتهایی در زندگی که قبلاً به خاطر فقدان قدرت قادر به تغییر آنها نبوده اند، یا که این تغییرات به کندی انجام می گرفت، اختیار زندگی خود را به دست گیرند.
برای اینکه در برابر جنسیت حساس باشیم، باید از تفاوتهای رفتاری، نگرشها و تجارب اجتماعی شدن مردان و زنان، و به ویژه اختلاف قدرت، جایگاه، موضع و امتیازات هر یک در داخل خانواده و مجموعا کل جامعه باخبر باشیم. بروکسل (۱۹۹۲) متوجه شد که ((کور جنسی)) خانواده درمانگرهای نسل گذشته را ابتدا زنها تشخیص داده بودند_ و تعجبی هم ندارد چونکه دست کم به صورت آشکار، بیشترین احتمال ضربه خوردن از این نگرشهای متعصبانه نیز متوجه آنان خواهد بود_ و اصولاً به همین خاطر است که این پدیده ابتدا در دیدگاه زنان جلوه گر شده است. لیکن، او تذکر می دهد که مردان نیز ممکن است در نتیجه ی تجارب اجتماعی شدن مردانه ی خویش دچار محدودیتها و خسرانهای اساسی شده باشند. امکان دارد که در مورد آنها نیز مداخلات درمانی متعصبانه ی جنسی که برای مردان دامنه ی ناچیزی از نقشهای خانوادگی لحاظ می گردید (مثلاً ،فقط نان آور خانواده)، اجرا شده باشد، حال آنکه تجربه ی مشارکت در نقشهایی (نظیر فرزند پروری) را که معمولاً مختص زنان تلقی می شود، از آنها می ستاند. به ادعای بروکز، درست همانطور که به تازگی دیدگاه برابری زنان به تدریج در روال خانواده درمانی در حال جذب است، دیدگاه نظریه پردازان حوزه ی مطالعات مردان نیز باید در آن گنجانده شود.
مطالعات مردان حوزه ی جدیدی است که اخیراً به حوزه ی وارسی جنسی در جامعه ی ما اضافه شده است و می کوشد اکتشافات طرفداران برابری زنان را گسترش دهد. آنیل (۱۹۸۲) توجه متخصصان را به سوی ((راز و رمز مردان)) جلب می کند_ ابراز محدود عواطف، وسواس در خصوص پیشرفت و موفقیت، رفتار محبت آمیز محدود، دل مشغولی به مضامین قدرت، مهار و اختیار، و رقابت. دویل (۱۹۸۹) هم عناصر غیر زنانه ای نظیر پرخاشگری و اتکا به نفس را به این فهرست اضافه می کند. بروکس مخصوصا نگران این موضوع است که در هنگام درمان خشونت مردان، بافت فرهنگی _و مجازاتهای اجتماعی ای _ که خشونت مردان در آن بافتها رخ می دهد، نادیده گرفته می شود؛ زیرا خشونت یکی از مواردی است که بسیاری از مردان در طی رشد و پرورش نسبت به آن اجتماعی می شوند. پروکس اظهار میدارد برای توفیق برنامه هایی که علیه خشونت وضع می شوند، این برنامه ها می بایست به مبحث جنسیت حساس بوده و مردان به گونه ای اجتماعی شوند که عنصر خشونت در آن وجود نداشته باشد و لذا، این خشونت برای آنها مبدل به یک راهبرد بین فردی نشود. همان گونه که خاطر نشان می سازد:
درست همانطور که دختران خردسال حق آن را دارند که از لحاظ پیشرفت و خود بسندگی اجتماعی شوند، پسرها نیز حق آن را دارند که از شر تاکیدهای مفرط بر خشونت بدنی و عاطفی ای که در خدمت اثبات مردانگی آنهاست، رهایی یابند.
خانواده درمانی حساس در برابر جنسیت قصد دارد تا به درمانجو اختیار دهد، و آنها را قادر سازد تا از نقشهای جنسی تجویزی یا تحمیلی فراتر رفته و به نقشهایی برسند که خودشان انتخاب کرده اند. این امر عملاً به این معناست که باید هنجارها و انتظارات درونی شده ی اجتماعی هر درمانجو غلبه کرد؛ لازم است تا تصورات قالبی جنسی مردان درمانجو نیز به اندازه ی زنان مورد وارسی قرار گیرد. این نوع درمان آگاه از جنسیت رویکردی است عملگرا، نه درمانی که فقط در حرف غیر متعصبانه برخورد کند. برخلاف مشاوری که در آن تعصب جنسی وجود ندارد و تلاش می کند از تقویت افکار قالبی مربوط به نقشهای جنسی خودداری کند، خانواده درمانی حساس در برابر جنسیت پا را از این موضوع فراتر می گذارد، و عمدا به درمانجو کمک می کند تا محدودیتهای مربوط به انتخابهای شناختی خویش را که در اثر درونی کردن تصورات قالبی به آنها تحمیل شده است، شناسایی کنند. به قول لویس (۱۹۹۳)، زمانی به درمانجو بهتر می توان کمک کرد که آنها فرصت شناخت و غلبه بر موانع اجتماعی و سیاسی را داشته باشند. او معتقد است که اگر اعضای خانواده به حل و فصل فرضهایی بپردازند که حکم می کند برای آنها چه کاری مقدور است، خانواده در قالب یک کل می تواند اختیارات موثرتری داشته و آزادانه_ یعنی، رها از تصورات قالبی_ آن نوع زندگی را انتخاب کند که برایش معقول به نظر میرسد.
(برگرفته از کتاب خانواده درمانی گلدنبرگ_ گلدنبرگ)
مهدیه رادپور کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره خانواده
مرکز مشاوره رهبان و امور روانشناختی رهبان
2 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
کلیشه های جنسیتی هم در روابط قبل از ازدواج و هم در روابط بعدی بسیار کنترل کننده و تاثیر گذارهستند و چهارچوب نظارتی قدرتمندی برای افراد ایجاد میکنند ، مطلب مفید بود خانم رادپور عزیز.
ممنون از توجه و نظرتون