هیجان چیست؟ و چه نقشی در زندگی مان دارد؟

خیلی ساده می‌توان هیجان‌ها را علائمی در بدن تعریف کرد که به شما می‌گویند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. وقتی که اتفاق خوشایندی برای شما رخ می‌دهد، احساس خوبی دارید، وقتی که حادثه ناخوشایندی برای شما پیش می‌آید،  احساس بدی دارید. در بسیاری از موارد هیجان‌های شما مثل شبکه خبری ۲۴ ساعته‌ ای عمل می‌کند که درباره اینکه چه کار می‌کنید و چه تجربه‌هایی دارید به شما اطلاعات می‌دهند.

واکنش‌های آنی شما به حوادث را هیجان‌های اولیه می‌گویند. این هیجان‌ها بلافاصله احساس‌های شدیدی را در شما دامن می‌زنند و افکار شما در پدید آیی این هیجان‌ها نقش ندارند. به عنوان مثال اگر در مسابقه‌ای برنده شوید ممکن است بلافاصله احساس خوشحالی و ذوق زدگی کنید. وقتی که فرد مورد علاقه شما می‌میرد، بلافاصله غمگین می‌شوید. وقتی فردی به حقوق شما تجاوز می‌کند، ممکن است بلافاصله عصبانی شوید.

اما علاوه بر هیجان‌های اولیه ممکن است هیجان‌های ثانویه را تجربه کنید. هیجان‌های ثانویه را می‌توان واکنش هیجانی به هیجان‌های اولیه‌ تان تعریف کنیم. به عبارت دیگر هیجان‌های ثانویه، احساس‌هایی هستند که شما درباره احساس‌های اولیه تجربه می‌کنید. با ذکر یک مثال تفاوت بین این دو دسته هیجان مشخص می‌شود. علیرضا بر سر خواهرش داد کشید چون کاری انجام داده بود که باعث عصبانیت او شده بود. او خیلی سریع عصبانی شد. اما به فاصله اندکی دچار احساس گناه شد که چرا از دست خواهرش عصبانی شده است و سر او داد زده است. خشم هیجان اولیه علیرضا و احساس گناه، هیجان ثانویه اوست.

همچنین ممکن است شما در پاسخ به یک هیجان اولیه چندین هیجان ثانویه را تجربه کنید با ذکر مثالی پیچیده‌تر به روشن شدن این بحث کمک می‌کنیم. وقتی از سارا می‌خواستند در کلاس درس کنفرانس بدهد، مضطرب می‌شد. چند روز به ارائه کنفرانس سارا مانده بود. از اینکه نمی‌تواند کنفرانس خوبی را ارائه کند و بی دلیل مضطرب می‌شد، غمگین شد. سپس احساس بی‌ ارزشی کرد که چرا از پس یک کار ساده بر نمی‌آید. یک روز بعد از کنفرانس دچار احساس گناه شد که چرا در نگاه اول چنین مسئله‌ای در نظر او مشکل بزرگ جلوه می‌کند. متوجه شدید که چگونه هیجان‌های فرد می‌توانند خیلی سریع، پیچیده و چند وجهی شوند. اضطراب هیجان اولیه سارا بود و افسردگی، بی‌ ارزشی و احساس گناه همگی هیجان‌های ثانویه او در پاسخ به اضطراب او بودند.

ممکن است واکنش هیجانی اولیه شما در موقعیت به زنجیره پایان ناپذیری از هیجان‌های ثانویه آشفته ساز دامن بزند و درد شما را بیشتر از هیجان اولیه کند. به همین دلیل حائز اهمیت است که شما بتوانید هیجان اولیه و اصیل خود را در موقعیت آشفته ساز بشناسید تا بتوانید قبل از اینکه هیجان‌های ثانویه شما را از پای درآورند با احساس خود کنار بیایید. برای این کار، مهارت‌های نظم بخشی هیجانی، مفید و کار سازند. مهارت‌های نظم بخشی هیجانی به شما کمک می‌کند تا به شیوه‌های جدیدتر و سالم‌تر بتوانید با احساس‌های اولیه و ثانویه آشفته ساز مقابله کنید.

بدون یادگیری این مهارت‌ها، افراد اغلب در کنار آمدن با هیجان‌های اولیه و ثانویه شیوه‌هایی را برمی‌گزینند که رنج آنها را بیشتر می‌کند. به همین دلیل چون این مهارت‌هایی، مفید و گره گشا هستند. تصور کنید که سارا برای کنار آمدن با اضطرابش به مصرف مواد پناه ببرد و از سوی دیگر برای مقابله با احساس افسردگی اش، رگ دستش را بزند یا به خودش آسیب برساند و برای دست و پنجه نرم کردن با احساس گناهش، دست به دامن پرخوری شود. تمام این راهبردهای مقابله‌ای دردسرساز هستند و اغلب افرادی به این دلیل به چنین راهبردهایی پناه می‌برند که هیجان‌ها آنها را از پای درآورده‌اند. به همین دلیل یادگیری این مهارت‌های نظم بخشی هیجانی اهمیت وافری دارند چرا که به شما کمک می‌کند تا با هیجان‌های اولیه و ثانویه خود به شیوه‌های موثر تری کنار بیایید و از رنج روز افزون نیز اجتناب کنید زیرا استفاده از روش‌ های دردسرساز برای مقابله با هیجان‌ها، اغلب درد روز افزونی را به شما تحمیل می‌کند.

چنین مهارت‌های نظم بخشی هیجانی از این نظر نیز حائز اهمیت هستند که می‌توانند به شما در کنار آمدن با دو سوگرایی عاطفی کمک کنند. دو سوگرایی عاطفی زمانی دامن گیر شما می‌شود که در مقابل یک حادثه یکسان، بیش از یک واکنش هیجانی نشان می‌دهید و هر هیجانی شما را به سمت متفاوتی می‌کشاند یا شما را وادار می‌کند راه‌های متفاوتی در آن واحد انجام دهید. به عنوان مثال: قبل از تولد زهرا، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. بعد از گذشت ۲۵ سال از این حادثه، یک روز پدر زهرا با او تماس گرفت و خواست او را ببیند. زهرا از اینکه فرصت جدیدی برای شکل گیری رابطه با پدرش ایجاد شده بود، شگفت زده شد اما همزمان از اینکه پدرش خانواده را به حال خود رها کرده است عصبانی بود. پر واضح است که هیجان‌های زهرا ناهمخوان بودند و هر کدام از این هیجان‌های متضاد، او را به سمت کار متفاوتی سوق می‌داد.

اگر سال‌هاست که تحت تاثیر هیجان‌ها از پای در آمده‌اید به راحتی می‌توان احساس ناامیدی و درماندگی احتمالی شما را از کنترل واکنش‌های هیجانی‌ تان درک کرد. اما این نکته را به یاد داشته باشید:

اگرچه ممکن است در کنترل واکنش‌های هیجانی اولیه‌ تان مشکل داشته باشید اما هنوز این روزنه امید وجود دارد که بتوانید شیوه‌های موثر کنترل پاسخ‌های هیجانی ثانویه‌ تان را یاد بگیرید و از آنها برای مقابله با هیجان‌هایتان استفاده کنید.

هیجان‌ها را می‌توان علائم الکتریکی و شیمیایی در بدن تعریف کرد که درباره اینکه چه اتفاقی برای شما در حال رخ دادن است، اطلاعات می‌دهند. این علائم اغلب با حواس پنجگانه شما آغاز می‌شوند. سپس علائم به مغز شما می‌رسد و در ناحیه از مغز به نام «سیستم لیمبیک»، پردازش می‌شوند. این ناحیه از مغز مخصوص مشاهده‌گری و پردازش هیجان‌ هاست به گونه‌ای که شما را توانمند می‌سازد تا به موقعیت‌های هیجانی پاسخ بدهید. سیستم لیمبیک همچنین با بدن و مغز شما به گونه‌ای رابطه دارد که می‌تواند به شما بگوید که در پاسخ به موقعیت هیجانی، بدنتان چه واکنشی نشان می‌دهد.

هیجان‌های شما به دلایل زیادی اهمیت وافری دارند مخصوصاً اینکه هیجان‌ها باعث بقای شما می‌شوند. با ذکر مثالی به روشن شدن این بحث کمک می‌کنیم. احمد داشت در خیابان قدم می‌زد که ناگهان متوجه شد یک سگ بزرگ و وحشی به سمت او می‌آید. در این موقعیت، علامت هیجانی از چشم‌ها و گوش‌های او به مغزش رسید. سیستم لیمبیک او بدون اینکه به حادثه فکر کند، اطلاعات را پردازش کرد. پاسخی را که سیستم لیمبیک صادر می‌کند، جنگ و گریز می‌نامند. همین پاسخ تعیین می‌کند که آیا احمد باید به سمت سگ هجوم ببرد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. احمد عاقلانه فرار را برقرار ترجیح داد و خودش را از آسیب و گزنده احتمالی سگ وحشی نجات داد. هیجان احمد به او کمک کرد زنده بماند و از درد نجات یابد.

تصور کنید دو هفته بعد باز هم گذار احمد به همان خیابان بیفتد. او بلافاصله می‌ترسد. این ترس را پاسخ شرطی می‌گویند. سیستم لیمبیک احمد تلاش می‌کند تا با یادآوری سگ وحشی در خیابان به او کمک کند. احمد از ترس اینکه مبادا با سم در این خیابان همان سگ دوباره به او حمله کند، راهش را کج کرد و از خیابان دیگری عبور کرد. در این مثال متوجه شدید که هیجان‌های احمد ابتدا به او کمک کرد که از خطر بگریزد و بعداً به او کمک کرد که از خطر احتمالی فرار کند. باز هم برای روشن شدن چگونگی عملکرد هیجان‌ها مثالی می‌زنیم. شیلا در خیابان قدم می‌زد که ناگهان پریسا، دوست صمیمی‌ اش، را بعد از سال‌ها دید. بلافاصله خوشحال شد. پریسا نیز وقتی شیلا را دید لبخند زد. شیلا متوجه این لبخند شد و فکر کرد «او باید از دیدن من خیلی خوشحال شده باشد». این هیجان‌ها باعث شد که آنها راهشان را به سمت یکدیگر کج کنند و برای دیدن همدیگر در آینده‌ای نزدیک، قرار ملاقات بگذارند. روبرو شدن این دو دوست بعد از سال‌ها به طور تصادفی باعث شد که هر دو خوشحال شوند.

در این مثال لبخند باعث شد که دو دوست با همدیگر ارتباط برقرار کنند. لبخند باعث شد که هر کدام از آنها پی ببرند که طرف مقابل چه احساسی داشت. اگر شیلا به محض دیدن پریسا رویش را برمی‌گرداند، پریسا متوجه می‌شد که شیلا از او بدش می‌آید احتمالاً کاری می‌کرد که چشمش به چشم او نیفتد. همه انسان‌ها فارغ از فرهنگی که در آن بزرگ شده‌اند می‌توانند هیجان‌ها را به شیوه‌ای مشابه ابراز کنند و شیوه‌های بروز هیجان‌های یکدیگر را بشناسند. لبخند، لبخند است و مهم نیست شما در چه سرزمینی به دنیا آمده باشید.

اگرچه این دو مثال خیلی ساده بودند، اما شما می‌توانید پی ببرید که هیجان‌ها اهداف خیلی مهمی دارند. هیجان‌ها و شناخت آنها  علائمی هستند که به ما کمک می‌کنند که کارهای مهم و واکنش های درست تری نشان بدهیم مثل:

۱. بقا (جنگ و گریز)

۲. به یاد آوردن افراد و موقعیت ها

۳. مقابله با مشکلات زندگی روزمره

۴. ارتباط با دیگران

۵. اجتناب از درد

۶. لذت طلبی 

برای شناخت احساسها و هیجانها میتوانید تمرین و تکرار زیادی داشته باشید و از متخصص کمک بگیرید تا هیجان‌های خود را بهتر بشناسید، بسیاری از افراد احساس ها و هیجان‌های خود را نمی شناسند و نمی‌دانند که این هیجانها چه تاثیرات مهم و البته زمینه ساز رفتارهای مان هستند.

امید سخاوت کارشناس مشاوره و راهنمایی

مرکز مشاوره و امور روانشناختی رهبان

 

مطالب مرتبط

نتیجه‌ای پیدا نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
Call Now Button